-
بهونه گیر و بد ادا
شنبه 7 اردیبهشت 1398 00:48
داشتم دوباره تنبل میشدم که به خودم نهیب زدم ای تنبل بی اراده یالا برو بقیه اشو بنویس... پنجشنبه صبح رفتم کمک مامان و خونه رو با هم تمیز کردیم،ناهار خوردیم و من برگشتم خونه ،بعدازطهرش رو واقعا یادم نمیاد اما شب یادمه تمام تنم درد میکرد! صبح جمعه چشمامو که باز کردم پریود شده بودم و از حامد خواستم برام پد بخره،شروع کرد...
-
همسایه آزاری
پنجشنبه 29 فروردین 1398 01:22
از خستگی به حالت غش افتادم رو تخت،نیم ساعته مهمونامون رفتن و منم برگشتم خونه. صبح ساعت هفت بیدار شدم و رفتم دانشگاه.کلاس طراحی صحنه داشتم،چهار نفر بیشتر سر کلاس نبودیم،استاد راجع به سبکهای هنری صحبن کرد،فوتوریسم و کنستروکتیویسم،تاتلین و یادمان انترناسیونال سوم... تا ده سر کلاس بودیم.کلاس دوم بازیگری داشتیم که...
-
نوه دایی فرفری
سهشنبه 27 فروردین 1398 23:30
امروز ده دقیقه به هشت بیدار شدم،دیگه خوابم نبرد.بلند شدم و یه راست رفتم سر ظرفشویی،کوه ظرفایی که توی سینک بود رو شستم و ظرفای شسته شده قبلی رو تو کابینت گذاشتم،یکم جمع و جور کردم،لباس پوشیدم و رفتم خونه مامانم.زنگ که زدم مامان از پشت ایفون گفت میتونی نون بخری؟گفتم اره و رفتم سر خیابون دو تا بربری پر کنجد خریدم و...
-
از اسفند ۹۶ و سالنامه ۹۷
سهشنبه 27 فروردین 1398 00:55
از اسفند ۹۶... ۱۹ اسفند اثاث کشی مامان اینا و نقل مکان به خونه روبرویی خونه ما و فرداش یعنی ۲۰ اسفند تولد سوپرایزی که شیدا برام ترتیب داده بود،جالب اینکه خانواده گلم تمام تلاششون رو کردن که یکروزه خوه رو کامل بچینن حتی پرده ها رو نصب کردن که برام تولد بگیرن،دو تا خاله ها با شوهرو بچه هاشون به اضافه خانواده حامد و نهال...
-
دوباره امتحان
شنبه 26 خرداد 1397 21:51
سلام ظاهرا قسمت اینه که امتحان به امتحان پست جدید بگذارم از فردا امتحانات ترم دوم شروع میشه و خدا بخواد رفته رفته داریم از چس ترمی درمیایم شرکت حسابی شلوغ پلوغه البته یادم نیست گفته بودم دوباره میرم سر کا یا نه! که خوب البته موقتی هست و قرارداد بستم تا اخر تیر کلی برنامه برا تابستون دارم کلی کتاب و فیلم که باید بخونم...
-
رایتینگ
شنبه 30 دی 1396 12:41
سلام دلم میخواست بنویسم.خیلی وقت بود میخواستم برگردم اینجا و یکم بنویسم. حال و احوالم خوبه امتحانام تموم شده دو هفته ایی رو سخت مشغول درس خوندن بودم که خوب نتیجه هم داشت و تا همین الان سه تا بیست داشتم و یه ١٩/٧٥ و البته یه شانزده!! جالبه همه درسهای تخصصی و پایه رو بیست شدم بعد تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی شانزده!!!!...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آبان 1396 09:46
سلام امیدوارم شاد و پیروز باشید تا اطلاع ثانوی اینجا نمینویسم اما سعی میکنم اینستا فعال تر باشم دلیلش هم مشغله زیاد و البته اینکه فعلا روزها همچنان مثل هم میگذرند...اگر اتفاق جدیدی افتاد همون اتفاقی که این وبلاگ رو بخاطرش زدم!!!حتما حتما میام و خبرش رو بهتون میدم. در پناه خدا
-
گزیده خبرها
یکشنبه 26 شهریور 1396 13:06
سلام به روی ماه دوستای گلم خوبین خوشین سلامتین؟ منم خوبم شکر خدا دیروز مهمونی دوره فامیل های همسر بود.ساعت دوازده اماده شدیم و با نهال و سامی و مادرشوهر رفتیم. ما اولین مهمونا بودیم و بعد از ما همه یکی یکی اومدن. تولد عمه کوچیکه حامد هم بود و عمه بزرگه براش کیک گرفته بود و سوپرایزش کرد.کلی رقصیدیم و جلف بازی...
-
....
پنجشنبه 16 شهریور 1396 13:00
سلام مطلب قابل عرضی نیست با اجازتون تا موضوع مهمی پیش نیاد نمینویسم راستش از یواشکی خونده شدن از طرف فامیل به شدت دلگیرم و حداقل انتظارم اینه که وقتی میان ادم رو میخونن حداقل یه اطلاع بدن که فلانی من فلانی ام!!!اینجا پیدات کردم و خوندم.... متاسفم من که چیز خاصی ننوشتم ،مساله سری و محرمانه ایی هم ندارم! هر چی هست ظاهر...
-
عروسکم تولدت مبارک
چهارشنبه 11 مرداد 1396 12:17
امروز تولدشه از وقتی یادم میاد تو حسرت داشتن نی نی کوچولویی بودم که خواهر یا برادرم باشه! مامانم بعد من بچه دار نمیشد و به خاطر گریه ها و بیقراری های من خیلی دکتر و دوا رفت اما نمیشد... تا اینکه کلاس پنجم دبستان بودم که اعلام کرد خسته شده و دیگه دنبالش نمیره... منم نا امید شدم و حسرتم رو گذاشتم گوشه دلم و تصمیم گرفتم...
-
دور باش اما نزدیک....
یکشنبه 8 مرداد 1396 10:35
برای من وبلاگ یه دنیای مجازی و خیالی و دروغی نیست!! با تک تکتون زندگی میکنم...همه دوستام رو از ته ته قلبم دوست دارم و همیشه تو ذهنم هستین. دوست ندارم مجازی باشین من شما رو خیلی خیلی نزدیک حس میکنم... وقتی از روزانه هاتون،از افکارتون و دردهایی که فقط و فقط تو وبلاگتون مینویسین حس نزدیکی و صمیمیت عمیقی میکنم که شاید تو...
-
سرگرمی
شنبه 7 مرداد 1396 14:22
سلامی دوباره خدمت همه دوستان گل و نازنین یه چند روزی وبلاگ رو رمزی کردم تا فرصت کنم همه پست های قبلی رو رمزی کنم...علتش هم مشخصه دیگه...کسی وبلاگم رو میخوند که نمیخواستم بخونه! از این به بعد هم مینویسم و بعد چند روز رمزیش میکنم اینجوری احساس امنیت بیشتری میکنم از حال و احوالم خواسته باشید خوبم هستم روزگار میگذرونم......
-
اخه چرا؟؟؟؟
یکشنبه 11 تیر 1396 13:54
سلام خوبین دوستام؟ تا دوباره دعوام نکردین خودم عین بچه ادم بیام بنویسم خوب عرضم به خدمتتون ما هفته گذشته رفتیم شمال جمعه که با حامد رفته بودیم و شنبه برگشتیم و کار اداری حامد تموم شد،چهارشنبه اش دوباره من و مامان و شیدا سه تایی راه افتادیم و غروب رسیدیم.روز اول هنوز تو جاده بودیم که خبر رسید شوهر عمه ناتنی ام که برادر...
-
آشوبم،ارامشم تویی
چهارشنبه 24 خرداد 1396 12:56
سلام وبلاگ تعطیل نیست الان یه کامنت دستم رسید دوست عزیزی نوشته بودن یا بنویس یا بگو تعطیله! نه عزیزم تعطیل نیست...عذر میخوام حق با شماست این روزا نه فقط من،که اکثر اطرافیانم هم،جو ماه رمضان روشون تاثیر گذاشته .مهمونی و دورهمی های زنونه که فعلا برقرار نیست.هوا گرمه پارک و بیرون رفتن هم کنسل!همه ولو شدیم تو خونه ......
-
دلتنگتم دندون قشنگم
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 14:51
امروز دفتر بودم صبح حاج اقا زنگ زد و گفت کی میتونی بیای؟گفتم همین امروز دیگه تندی اماده شدم و بدو بدو خودمو رسوندم.دفتر رو برای چهار ماه اجاره دادیم با بالایی ها و فقط یه اتاق رو قفل کردیم و منم وسایلم رو گذاشتم اونجا و درش رو بستم و اومدم. دلم تنگ شده بود،همه جا رو خاک گرفته بود و دستام رو سه بار شستم باز هم سیاه...
-
باغ دلگشا
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 11:31
سلام روز بخیر امروز یکم روزانه بنویسیم؟ خوب از اونجا بگم که عید شد یا نه قبل ترش که اسفند بود و من رفتم انتقال جنین دادم!یه چهار روز اولش رو همش خوابیده بودم اتفاقا روز چهارمش تولدم هم بود و مامان اینا خونمون بودن.از صبح بودن ولی بعدازظهر رفتن!بعد از رفتنشون دلم گرفت و نشستم کلی گریه کردم.حامد اومد دلداریم داد ولی...
-
من خوشبختم
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 15:21
سلام به روی ماه دوستان عزیزم ممنونم از همتون که خوندین وقت گذاشتین و جواب دادین بچه ها من همیشه بلافاصله بعد از شنیدن این سوال این جواب میاد تو ذهنم که بللللله من عمییییقا خوشبختم! برعکس خیلی از شما اصلا نمیتونم فکر کنم که خوشبختی چیز پیچیده ای باشه! یا اصلا نمیتونم فکر کنم چون در حال حاضر فلان شرایط رو دارم که دوستش...
-
خوشبختی
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 09:48
سلام شده تا حالا از زندگیتون رضایت کاااامل داشته باشین؟ دیدین مهران مدیری از مهمونای برنامه اش میپرسه احساس خوشبختی میکنین عمیییییقا؟؟؟؟ دلم میخواد نظر شما رو بدونم میشه برام بنویسین احساس خوشبختی میکنین یا نه؟ با ذکر دلیل لطفا خودم هم مینویسم بعداز گرفتن کامنتها پ.ن:ممنونم آرشید عزیزم
-
صرفا جهت حضور غیاب
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 13:35
سلام شمیم تنبل در خدمت شماست باور بفرمایید خودم از تنبلی خودم حالم بهم میخوره! افتادم تو خونه از جامم پا نمیشم...مثلا برای اردیبهشت نقشه ها داشتم که چقدر برم بیرون و بگردم... انقد حاااال ندارم که حتی کامنت هارو هم میخونم و تو دلم جواب میدم خخخخخ چاق هم شدم در حد لالیگا ظهرها کدو میخورم با ماست و شوید شبا شام نمیخورم...
-
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یکشنبه 27 فروردین 1396 11:23
سلام دوستان امیدوارم خوب باشین روبراه باشین دغدغه نداشته باشین و در ارامش و سلامتی روزگار بگذرونین تو این چند هفته ایی که تصمیم گرفتم بچه ام رو پیدا کنم و بیارم خونه اش تو تلاطم بودم...از یه طرف دارم میرم بهزیستی برای بازگشایی پرونده ام و انجام ازمایش عدم اعتیاد و صلاحیت اخلاقی و روانی و... از طرفی به دوست و آشنا...
-
فصلی تازه از زندگی
دوشنبه 21 فروردین 1396 13:40
سلام سال جدید مبارک امیدوارم برای همگیتون سال بسیار بسیار خوبی باشه تنبلی اجازه نمیده زیاد بیام اینجا با اینکه یه عالمه حرف دارم قبل از عید دوباره رفتم انتقال و جنین هام رو برای دوهفته اوردم خونه...ولی نخواستن بیشتر پیشم بمونن روز سی اسفند ازمایش بارداری داشتم و منفی.... همون روز با حامد صحبت کردم و براش توضیح دادم که...
-
بدبین
شنبه 23 بهمن 1395 09:42
سلام خوبین عزیزای من از حال شمیم اگر پرسیده باشید خوبه خداروشکر انقدر مشغله داره این روزا که فکر و خیالای الکی رو ریخته دور و با سرعت داره پیش میره به جلو... خوب جونم براتون بگه از خونه جدید که خوشگله و راحت...همه چیزایی که لازم داشتم رو براش خریدم و همه رو چیدم خونه مامان اینا هم تموم شد خداروشکر و الان فقط مونده عمل...
-
زین همرهان سست عنصر دلم گرفت...
چهارشنبه 6 بهمن 1395 13:11
سلام خسته ام و پر از احساس بد... خونه عوض شد همه چیز نو شد همه جا تمیز و قشنگ شده من اما دلم پره... دیروز اتفاقی افتاد که کاش نمی افتاد...بین من و حامد... قسم هاش رو باور ندارم...شک و بد بینی بد جور به دلم افتاده... وقتی یه مرد به زنش سرد میشه وقتی دلتنگش نمیشه وقتی برای بودن در کنارش اشتیاقی نداره فقط و فقط یه دلیل...
-
روزهای الوده دیماه
پنجشنبه 9 دی 1395 11:07
سلام دوستای گل خودم روزتون بخیر شاد و سلامت باشید من که هنوز در بلاتکلیفی مطلق بسر میبرم.هفته پیش برای شب یلدا که میخواستیم بریم خونه عمه حامد مجبور شدم برم لباس بخرم چون همه لباس خوبامو جمع کرده بودم تو چمدون برای اسباب کشی.... کل زندگیم همینجوری شده.یه سری جمع کردم تو کارتن که همش لازمشون دارم و هی به کارم میاد،یه...
-
خدایا مایه رو برسون
یکشنبه 28 آذر 1395 09:57
سلام گل گلی های مهربون خوبین خوشین سلامتین؟ منم خوبم شکر خدا...میپلکم این دور و ورا هی میگم زود زود میام مینویسم ولی راستش هربار میخوام بنویسم میگم خوب که چی؟اینا که همه تکراریه...هنوز هیچی عوض نشده..هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده همونم که بودم! ولی یه چیز با مزه اینکه برای نوشتن "چ" ده دفعه دکمه های ج ح پ ح خ ج رو...
-
ماهی قشنگم خداحافظ...
شنبه 13 آذر 1395 11:51
سلاااااااام بلند بالا بر دوستان مهربون و گل و گلابم امیدوارم احوالتون عالی باشه و یه شنبه قشنگ رو بعد از چندروز استراحت و از اون بهتر چند روز بارندگی شروع کرده باشید از حال من خواسته باشید خوبم .یه عالمه تعریفی دارم واستون! روزهای گذشته خوب بودن برام از مهمونی گرفته تا دعوا و قهر تا گردش و تیاتر....خریدخونه و سفارش...
-
روز برفی
سهشنبه 2 آذر 1395 09:34
سلااااااام صبح برفیتون بخیر صدای منو از زیر پتو میشنوید خدا منو ببخشه یک ربع پیش بیدار شدم و وقتی دیدم داره برف میاد دلم خواست زیر پتو بمونم و همون موقع زنگ زدم به جناب رییس و یه خالی بستم و امروز و مرخصی رد کردم خخخخ از پنجشنبه شروع کنم که همون موقع که پست گذاشتم مامان زنگ زد و رفتم سر خیابون.انگار تعطیل رسمی بود هیچ...
-
بدنبال ارامش
پنجشنبه 27 آبان 1395 08:54
سلام دوست جونا من دارم میرم شمال تو همین لحظه همین حالا با مانتو نشستم منتظرم مامان زنگ بزنه برم سر خیابون حامد نمیاد کار داره و نمیتونه مرخصی بگیره شمایی که تهران هستید شوهرمو میسپرم دستتون حواستون بهش باشه خخخخخ دوشنبه برمیگردم انشالله تا اون موقع مراقب خودتون باشید یا حق
-
شهر سبز
دوشنبه 24 آبان 1395 14:39
سلام حال و احوال نظر به تصمیمی که گرفتم مبنی بر اینکه تند تند بیام و بنویسم تا پشتم باد نخورده گفتم امروز دوباره بنویسم حالا نه که خیلی حرفای مهمی هم دارم که گفتنش ضروریه از اون جهت...خخخخ یه چند وقتیه بخاطر استرس زیادی که سرکار دارم تصمیم گرفتم برم استخر اخه آب فوق العاده بهم ارامش میده.حالا هفته ایی تقریبا دو یا سه...
-
شرمنده نامه
شنبه 22 آبان 1395 11:59
سلاااااااااااااااام وووووی به خدا اصلا روم نمیشه بیام اینجا انقدر که نیومم اصلا غریبی میکنم از روی شما هم که خجالت زده ام ببخشید توروخدا و قربونتون برم که انقدر مهربون هستین که تو این مدت هم حالم رو میپرسیدین یا پیغام برام میگذاشتین از حال و احوالم بخوام بگم که شهریور پر بود از خوش گذرونی و مسافرت مجردی...مهر شروع یه...