من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

روزمرگی در آرامش

چهارشنبه با وجود خستگی زیاد نبات پیش مامانم موند و من سه سانس ورزش کردم.

بعد از سانس اول با دوستم اومدیم خونه و یکم استراحت کردیم و دوباره رفتیم برای زومبا….ساعت شش نبات اومد ژیمناستیک و منم دیدم باید یکساعت بمونم باشگاه تا کلاسش تموم شه،خودمم رفتم فیتنس ،تمرین شکم بود و همیشه دراز کشیدن برام لذتبخشه:))))

ساعت هفت و نیم برگشتیم خونه و من له و داغون بودم،از ظهر هم پلو و مرغ درست کرده بودم ،شیدا اومد برای نبات جایزه قهرمانی خریده بود،کلی با نبات بازی کردن و شامش هم داد خورد.

من و شیدا هم تو اتاق نبات شام خوردیم و خیلی خوش گذشت…

پنجشنبه اولین روز تعطیلات من زودتر بیدار شدم یه سری لباس ریختم تو ماشین،صبحانه اماده کردم،ناهار قرمه سبزی درست کردم .

پدر دختر بیدار شدن و بعد از خوردن صبحانه و ناهارشون اماده شدیم بریم فروشگاه.

رسیدیم دم فروشگاه دیدیم تا کجاااااا صف پارکینگه.

نبات هم اصلا حوصله توی ماشین نشستن نداره اینه که من پیشنهاد دادم خرید فروشگاهی بمونه برای بعد و بریم خرید لباس عید نبات….

خلاصه رفتیم یه عالمه لباس خوشگل برای دلبر خانوم خریدیم.یه دورس شلوار کالباسی،تیشرت شلوار سبز ،چهارتا شورت؛)یه بیلر سبز و یه بیلر جین،شلوار تو خونه ای،دوتا هودی صورتی و بنفش استین کوتاه،یه کراپ لیمویی.

بعد هم رفتیم پاساژ چهارسو و من گلس گوشیم که شکسته بود رو عوض کردم و نبات و باباش تو ماشین نشستن و پیاده نشدن.

بعد هم جایزه دختر خانوم که کلی همکاری کرده برای خرید یه ایس پک شکلاتی بود و دوتا شیرموز خرما و یه چیز کیک برای خودمون:)

برگشتیم خونه و نبات یکم از ناهار ظهر که مونده بود خورد و ما هم شام نخوردیم.

حامد بچه رو برد بالا یه سر به مامان بزرگش بزنه،برگشت و گفت از قرمه سبزیمون چیزی مونده؟

گفتم اره داریم تو یخچال…

گفت بابام اینا شام نداشتن،ببرم براشون؟

گفتم ببر ،برنجم یکم هست ولی خورش زیاده…

دیگه رفت داد و برگشت پایین،ما هم یکم با هم صحبت کردیم و حامد رفت حمام .نباتم بهانه گرفته بود و خسته بود که مامانبزرگش زنگ زد گفت میخواد بیاد پایین…

اوردنش و با هم اهنگ گوش کردیم و خوابیدیم.

دیروز که میشد روز دوم تعطیلات،صبحانه رو ساعت یازده خوردیم(املت) و رفتیم فروشگاه….خرید خونه رو انجام دادیم و ساعت دو برگشتیم.

تا خریدها رو سروسامون بدیم منم کباب تابه ای درست کردم و دیگه ساعت سه و نیم ناهار خوردیم.

بعد هم حامد اهنگی دیدیم و بعدازظهر من و نبات یه سر رفتیم خونه مامانم .

اونجا کلی بازی کردن و خوش گذروندن و ساعت هشت برگشتیم خونه.

حامد رفت ساندویچ گرفت خوردیم و منم اب هویج گرفتم .

من شربت زغالخته دیدم و پدرو دختر با هم بازی کردن و بعد هم رفتن روی تخت و دخترک خوابش برد و ما هم یکم گوشی هامون رو چک کردیم و خوابیدیم.

امروز هم من از هفت و نیم بیدارم و پاشم به کارهام برسم تا ببینیم این دو روز باقیمونده رو قراره چجوری بگذرونیم:)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد