من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

کلونوسکوپی و پت اسکن

دوشنبه صبح کلونوسکوپی داشتم

من با اسنپ از خونه رفتم و حامد خودش از اداره اومده بود که نیم ساعت زودتر از من رسیده بود

خداروشکر سر تایم و بی دردسر انجام شد.خانم دکتر خوب و با ارامشی بود دکتر بیهوشی هم یه اقای خوش رو و پر انرژی …

جواب هم خوب بود و خداروشکر بخیر گذشت

بعد با حامد رفتیم پیتزا خوردیم و دوباره من با اسنپ برگشتم خونه و اون رفت اداره

باقی روز هم بخاطر داروی بیهوشی همش تو خلسه و خواب بودم

نبات رفت مهدکودک و برگشت و با مامان رفتن حمام

منم رفتم حمام بلکه اون حالت خواب الودگی از سرم بپره

دیروز اما خیلی روز پر ماجرایی بود

صبح که بیدار شدیم مامان کفت بریم میر تی وی سفارش بدیم و رنگش رو انتخاب کنیم 

ساعت یازده از بیمارستان خاتم زنگ زدن که میتونی ساعت چهار بیای برای پت اسکن؟

گفتم میام

دیگه قرار شد هیچی نخورم تا اونموقع جز اب

بعد رفتیم خونه مامان اینا و کاغذدیواری ها رو یکم تغییر قرار شد بدیم و با مهمدس صحبت کردیم و اومدیم خونه .

ساعت دو و‌نیم من اسنپ گرفتم رفتم بیمارستان و ترافیک وحشتناک بود و یه ربع به چهار رسیدم،دیگه حامد هم از اداره خودشو رسوند و من و بردن داخل.

اول لباس و وسایل بهم دادن،بعد تزریق دارو انجام شد و یه اتاق بهم دادن که بکساعتی اونجا باید استراحت میکردم

بعد ازم خواستن مثانه ام رو خالی کنم و برم برای تصویربرداری…

تصویربرداری حدود بیست دقیقه دراز کش بدون هیچ حرکتی در حالیکه دستام بالای سرم بود انجام شد.

دستگاهش تا حدی شبیه دستگاه ام ار ای بود اما تونلش بزرگتر بود و سرو صدای ام ار ای رو اصلا نداشت.در کل خیلی راحت تر از ام ار ای بودم.

بعد تموم‌شد و بهم پک خوراکی دادن گفتن بخور و ده تا بشین پاشو بزن که اگه لازم شد دوباره صدات کنیم که بعدش گفتن لازم نیست و میتونی بری.

با حامد اومدیم خونه و تو راه متوجه شدم پکیج خراب شده و تعمیرکار خونه است که درستش کنه.

رسیدم خونه از همون توی راهرو مامان گفت بریم کاغذدیواری هایی که قراره عوض بشه رو انتخاب کنیم.

با مامانو نبات و شبدا رفتیم و من که حالم خوب نبود اصلا…یکمم دلخوری بین من و شیدا پیش اومد که بگذریم…

برگشتیم و دیدم تعمیر کاره گنددددد زده به اشپزخونه،تمام کابینتا سیاه شده بود انقد که دست کثیفش رو مالیده بود،فرش اشپزخونه پا میذاشتی غرق اب کثیف بود،سینک افتضاح….

زدم زیر گریه و سرگیجه گرفتم.

حامدم رفته بود خونه همکارش که مادرش فوت کرده بود،بابام تنها خونه بود.

از سرگیجه و تهوع افتادم رو تخت و دیدم طفلی بابام داره تند تند سینک و وسایل توش رو میشوره،مامانمم که با شیدا رفته بود خونشون لباس بیاره رسید و یه لیوان اب قند برام درست کرد.

فرش رو جمع کردن فعلا همینجوری لوله شده پشت در گذاشتن تا بشوریم.

شام خوردیم و حام ساعت دوازده اومد خونه و من دیگه نفهمیدم بیهوش شدم تا صبح

ساعت پنج و‌نیم صبح بیدار شدم دیدم حامد و شیدا بیدارن و شیدا داره اماده میشه بره سرکار و حامد براش قهوه درست کرد و خودشم نفهمیدم کی رفت سرکار…

دوباره خوابم برد تا نه و نیم که دیدم مامان و بابام هم نیستن.

مامان ساعت ده برگشت و ساکش رو برداشت و رفت باشگاه

نبات رو تختش خوابه

دیشب باید به فاصله سه متری من میبود و دلم برای بوسیدنش لک زده

منم رخت خوابها رو جمع کردم و چای دم کردم و نشستم تا مامان از باشگاه برگرده و نباتم بیدار شه.

دلم برای آرامش تنگه

برای روزایی که نمیدونی چیکار کنی و حوصله ات سر میره

برای فکر نکردن به هیچی

زندگی بی دغدغه

کاش جواب پت اسکنم خوب باشه

لطفا هروقت یادتون افتاد برام دعا کنید،ممنون

سلام

خیلی معذرت میخوام نگرانتون کردم

پست قبلی رو پاک کردم چون دیدم خیلی نگران شدین و من اصلا اینو نمیخواستم.

دیروز دکتر بودم

پت اسکن دادن تا ببینن کدوم قسمتها درگیره تا بعد بریم برای جراحی

به پیشنهاد خودم هم کلونوسکوپی و سونو و مامو سینه هم برام نوشتن که برای فردا ۹ صبح وقت کلونوسکوپی گرفتم و انشالله که بخیر بگذره…

از صبح بعد صبحانه دارم دارو میخورم و …

خوبم خداروشکر 

ببخشید ناراحتتون کردم کاش رمزی مینوشتم:(