من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

اندکی از احوالات روزهای ویروسی

خوب امروز چهارمین روزیه که نبات همچنان مریضه

تبش زیاد بالا نمیره و با پروفن تحت کنترله اما سرفه هاش شدیده و خلط اذیتش میکنه

از دیشب هم بیحال شده و دیشب شام نخورده ساعت هشت خوابید و امروز ساعت نه با سرفه بیدار شد،دارو خورد یه تخم مرغ براش اب پز کردم با دوسه تا لقمه نون و پنیر و دوباره خوابید تا دوازده.

مامان بزرگش بالاخره زنگ زد حالشو پرسید.

دیشب حامد گفت بره بالا….گفتم از اون روز که تب کرده و بالا نرفته یه زنگ نزدن حالشو بپرسن…گفت مامانم گفته اومدم دم خونتون ببینمش نبودین…

ظاهرا بعدازظهر که رفته بودیم بابامو ببینیم اومده بوده…

دیروز بعدازظهر حالش خیلی خوب بود و انقدر بابامو بوس کردو بغل کرد…بابامم عششششق میکرد…میگفت ازمون فیلم و عکس بگیر….اخه معمولا کم پیش میاد بغل بابابزرگاش بره و بوسشون کنه…حتی با بابای خودش هم یه گاردی داره برای بغل کردن و بوسیدن…

الانم داره با گوش من بازی میکنه

میگه مث پاستیله،نرمولکه:)))))


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد