من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

سلام

خییییلی خسته ام

انقدر که دلم میخواست اینجا بجای اینکه بنویسم وویس بذارم

دو روزه بچم گوشش رو میذاره روی شونه اش،به گوش درد شک کردم و پریروز بردیمش دکتر.گفت گوشش التهاب داره و دارو داد.

اومدیم خونه بلافاصله داروهاشو شروع کردم و از دیروز بعدازظهر شکمش شل شد...

دیشبم مامانم اینا شام اینجا بودن و پیتزا درست کردیم و با هم خوردیم.بچم بخاطر داروها همش خوابالوعه.دیشبم ساعت نه بغل خاله اش خوابش برد....

امروز از صبح که بیدار شد بازم اسهال داشت...دیگه زنگ زدم به دکتر و شربتش و عوض کرد.

حالا از فردا داروی جدید رو میدم و امیدوارم زود خوب بشه.

امروز هم اصلا شیر ندادم و فقط غذاش و با ماست دادم،تو خوابم بجای شیر لعاب برنج دادم...

وقتاییکه اینجوری مریض میشه بجای اینکه پرانرژی باشم که بتونم بهش برسم،بدتر بی جون و خسته میشم...البته که بهش میرسم ولی خیلی کم انرژی ام...

خداکنه فردا روز خوبی باشه

راستی واکسن کرونا هم که ساختن...امیدوارم هرچه زودتر شر این لعنتی کم بشه یک عالمه از استرس ها و بی حالی های این روزامون برای این کوفتی هم هست...بعنی میشه دوباره به آرامش برسیم؟؟؟

اندر احوالات اواخر تیر

سلام عزیزای دل مهربون و همراهم

واقعا فکر نمیکردم بعد از ش ماه هنوز انقدر بهم لطف و محبت داشته باشید و هنوز اینجا سر بزنید!

اول یه توضیح و عذر خواهی بابت اینکه من صفحه ال سی دی گوشیم چند وقت پیش شکست،خوب مدل بالاتر گوشیم رو قیمت کردم ٢٩ میلیون بود و مجبور شدم بیخیال عوض کردن گوشی بشم و دادم ال سی دی رو برام عوض کردن،حالا از اون ببعد کیبوردم گاهی قاطی میکنه و حروف رو طبق میل خودش مینویسه!!اینه که ممکنه اشتباه تایپی زیاد داشته باشم،تا جاییکه ببینم اصلاح میکنم ولی اگر غلط تایپی دیدین به بزرگی خودتون ببخشید...

جونم براتون بگه که ما خونه عمه جوجو خانم بودیم و ساعت هفت اومدیم خونه.

دیروز ما امتحان داشتیم و نهال اومد اینجا.مامانم هم اومد جوجوخانم رو نگه داشت و ما امتحان دادیم و بعدش با نهال رفتیم خونشون...یعنی عششششقی میکنه طلا خانوم با عمه اش...کلی خوش گذروند...

پریشب هم با باباش رفته بود پشت بوم و پنجره مامانم اینا به پشت بوم ما دید داره.از اونجا خواهرم و مامانم و دیده بود و دیگه ذووووق...حامدم به خواهرم گفته بود بیا خونمون یکم با جیگرعسلی بازی کن ،حوصله اش سررفته بود بچم.دیگه خاله اش اومد و انقدر دوتایی با هم خندیدن و غش و ضعف رفتن و عشقولانه در کردن ،شامش هم بدون هیچ دردسری خورد و خاله اش که رفت هنوز اسانسور پایین نرفته بود جیگری عسلی غش کرد از خستگی و تا فردا صبحش بیهوش شد...

شنبه هم ساعت ده بچمو گذاشتم پیش مامانم و با حامد رفتیم دفترخونه،وصیت محضری کردیم و نامه اش رو بردیم بهزیستی،از اونجا رفتیم دفتر قضایی و یه سر هم رفتیم اداره حامد اینا و بعد حامد منو گذاشت خونه و خودش برگشت اداره.بچمم خواب بود.مامان گفت انقدررررر آروم و ساکت و خانوم بوده که ضعف کرده بود براش،میگفت شمیم اخه مگه میشه بچه انقدر آروم و فهمیده باشه آخه؟؟؟

کلی هم با مامانم بازی کرده بود و ناهار و شیرش هم کاااامل خورده بود.

اینم از احوالات این چند روز ما...

الان اومدیم رو تخت و خانوم طلا روی پام خوابیده...

قربون قدو بالاش که قد کشیده....

زودی میام انشالله...مراقب خودتون باشید...دوستتون دارم:*

سلام

دیشب موقع خواب رفتم اینستا و دیدم یکی از دوستان پست اه و ناله گذاشته،بهش دایرکت دادم چی شده نگرانم کردی؟ گفت کرونا گرفتم!

از دیشب حالم بده ،دوباره عین چی ترسیدم....

اسفند تا وسطای فروردین هم همین حال و داشتم و کم‌کم داشتم خوب میشدمااا...

بگذریم...

میگم چجوریه بعضی ها مامان میشن میگن حسرت یه جای داغ به دلشون مونده،یا یه دستشویی یا حمام با ارامش نمیرن؟؟؟؟

من چرا هم چاییامو وقت میکنم بخورم،هم با خیال راحت دستشویی میرم تازه یکساعت تو حموم خودمو میشورم و ...حالا یا من مامان بی خیالی هستم یا اونا خیلی شلوغش میکنن...نمیدونم.

راستی یادتونه گفته بودم ناخن گرفتنش برام سخت ترین کاره؟

اونم به لطف خدا حل شد و الان دیگه عین آب خوردن تند تند ناخناشم میگیرم:)

ناهارش رو دادم،جلوی تبلیغات تلویزیون جم!!!!عاشق تبلیغ پاپیتاست...اون که میگه تینا جون ساعت الان چنده:/

میدونم کارم اشتباهه و کلی قبلاها با تی وی دیدن بچه های زیر دوسال مخالف بودم اما مجبووورم...فقط وقتی مسخ پاپیتا میشه دهنش رو باز میکنه،قبلا کلی قر میدادم و عروسک هاشو با دندون میگرفتم در حالیکه یه دستم قاشق بود یه دستم کاسه جنگولک بازی در میاوردم اما دندونام دیگه یاری نکرد،نگید کاسه رو میذاشتی زمین با دست عروسکو تکون میدادی!خودم عقلم میرسه...یه جا بند نمیشه و با دست و پا میره تو کاسه!

خلاصه دندونای جلوییم بی حس شدن و مجبور شدم از جم کمک بگیرم...میدونم اینم مقطعیه و از الان به راه جدیدی فکر میکنم که وقتی پاپیتا هم جواب نداد از اون راه استفاده کنم...یحتمل باید خودمو از سقف اویزون کنم!

امروز براش کتاب خوندم و به جای اینکه به داستان گوش کنه و به تصاویر لبخند بزنه،غرررررر میزد و از همه اعضای بدنش کمک میگرفت که چنگ بزنه و کتاب رو پاره کنه و گربه بیچاره رو از کتاب بکشه بیرون...اخرم دیدم داره حرص میخوره جمع کردم کاسه کوزمو!

یکمم سعی کردم براش اسباب بازیهای جذاب بذارم و تشویقش کنم خودشو بهشون برسونه اما بازم موفق نبودم .هی به پشت میخوابید و گریه سوزناک میکرد...منم که دل رحم ...خودم چاردست و پا میرفتم اسباب بازیه رو میاوردم و تقدیم خانوم میکردم...با نهایت احترام:/

دنبال کارای شناسنامه اش هستیم و احتمالا فردا بریم دفترخونه برای وصیت اموال.کارای بیمه عمرش هم انجام شده...

هرچند که بیمه عمر برای تورم و اوضاع اقتصادی مملکت ما یه چیز کاملا چرته...تو همین شش ماه سکه و طلاهایی که براش خریدیم خیلی خیلی بیشتر سود کرده تا اگر میخواستیم حساب مسکن یا بیمه عمر بدیم...

حالا کد ملیش رو بگیریم حامد میخواد براش توی بورس عرضه اولیه بگیره و بذاره بمونه تا بزرگ بشه...میگه اونجوری پس انداز خوبی میشه براش..

خوب من دیگه برم کنارش یه چرت بزنم.

روزتون خوش



خوب

الوعده وفا

من و نی نی گل الان رو تخت درازکشیدیم و داریم اهنگ گوش میدیم بلکه خانوم لالا کنه

البته ایشون دارن دستای منو چنگ میندازن

یادم باشه امروز حتما ناخنهاشو بگیرم

دیشب یه شوک بزرگ بهم داد!از ساعت دو تا هشت سه بار شکمش کار کرد شل....داشتم سکته میکردم نکنه اسهال شده باشه.دیگه سوپ و شیر ندادم به جاش ماست و لعاب برنج دادم و تا امروز ظهر که شکمش کار کرد و سفت شده بود...ببخشیدا این چیزا رو مینویسم...دیگه روزانه های یه مامان و نوزادش همیناست؛)

امروز صبحم دوست دانشگاهم اومد اینجا من براش امتحان دادم،بنده خدا سختشه امتحانا مجازی شده،زیاد به کامپیوتر وارد نیست.

مامانم اومد دخترجون رو نگه داشت و ما به کارای دانشگاه رسیدیم.

دوستم یه لباس خوشگل برای قشنگ خانوم خریده بود.دستش درد نکنه هردفعه میاد یه چیزی برای جیگرطلا میاره...

دیگه دوستم ساعت دوازده و نیم رفت و منم یکم استانبولی درست کردم برای ناهار که مادرشوهر با یه بشقاب برنج و کتلت اومد پایین.بنده خدا دلش برا نازدار خانوم تنگ میشه به بهونه غذا اوردن میاد پایین:))))

دیگه مامانیاش یکم باهاش بازی کردن و لوسش کردن و رفتن.منم سوپش رو دادم و پی پی کرد شستم و خودمم ناهار خوردم که دیدم از قرمزی غذام خوشش اومده،یکم از سیب زمینی های عذای خودم له کردم گذاشتم دهنش و الانم که اومدیم دوتایی اینجا دراز کشیدیم تا خوابمون ببره.

داره غر میزنه ،من برم بذارم رو پام تکونش بدم...میگه گوشی دست نگیر هممممه حواست به من باشه!

گردگیری اساسی لازم داره اینجا

سلام

منو ببخشید اگه غیبم زده بود‌

بچه داری وقتمو پر کرده اما بیشتر از اون سرم گرم کلاسای مجازی و امتحانای انلاین بود

دخترجونم بزرگ شده خانوم شده غذاخور شده...دیگه تمام روز دراز نمیکشه زل بزنه به لوستر

گاهی قل میخوره کل خونه رو طی میکنه اکثر اوقات هم میشینه بدون کمک!

اما هنوز چهاردست و پا نمیره

نانای هم میکنه تازه!

چهارتا دندون داره که سر دراوردنش،پدر منم دراومد....چهارشب بیمارستان بستری شد و یکهفته بعد از ترخیصش یهو سه تا دندون باهم زد بیرون!

یکماه بعدم چهارمی...

اولین مسافرتش هم رفت...دیدین که استوریاشو...

از اواها یه مدت ماما و عممممه گفت ولی بعد کلا یادش رفت و الان فقط میگه ددددد...

بدغذاست و ریزه میزه

تازگیها تو بیداری شیر میخوره و اونم کم...قبلا فقط تو خواب شیر میخورد...

هیچکسم نمیتونه بخوابونتش،موقع خوابش هر جا باشه باید بیاد پیش خودم...

شبا پیش ما میخوابه و تا صبح روشو میکنه سمت باباش.یه شب فکر کردم عادت داره به پهلوی راست بخوابه و با دوز و کلک جامو با حامد عوض کردم اما دقیقا از همون شب برگشت به پهلوی چپ :/

الانم با باباش رفته بالا خونه مامانبزرگش...خیلی یهویی اومدم اینجا سر بزنم هوس کردم پست بذارم هرچند بعید میدونم هنوز خواننده ای داشته باشم...اگر هنوز منو میخونید از این ببعد زود زود میام؛)