من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

سلام

دیشب موقع خواب رفتم اینستا و دیدم یکی از دوستان پست اه و ناله گذاشته،بهش دایرکت دادم چی شده نگرانم کردی؟ گفت کرونا گرفتم!

از دیشب حالم بده ،دوباره عین چی ترسیدم....

اسفند تا وسطای فروردین هم همین حال و داشتم و کم‌کم داشتم خوب میشدمااا...

بگذریم...

میگم چجوریه بعضی ها مامان میشن میگن حسرت یه جای داغ به دلشون مونده،یا یه دستشویی یا حمام با ارامش نمیرن؟؟؟؟

من چرا هم چاییامو وقت میکنم بخورم،هم با خیال راحت دستشویی میرم تازه یکساعت تو حموم خودمو میشورم و ...حالا یا من مامان بی خیالی هستم یا اونا خیلی شلوغش میکنن...نمیدونم.

راستی یادتونه گفته بودم ناخن گرفتنش برام سخت ترین کاره؟

اونم به لطف خدا حل شد و الان دیگه عین آب خوردن تند تند ناخناشم میگیرم:)

ناهارش رو دادم،جلوی تبلیغات تلویزیون جم!!!!عاشق تبلیغ پاپیتاست...اون که میگه تینا جون ساعت الان چنده:/

میدونم کارم اشتباهه و کلی قبلاها با تی وی دیدن بچه های زیر دوسال مخالف بودم اما مجبووورم...فقط وقتی مسخ پاپیتا میشه دهنش رو باز میکنه،قبلا کلی قر میدادم و عروسک هاشو با دندون میگرفتم در حالیکه یه دستم قاشق بود یه دستم کاسه جنگولک بازی در میاوردم اما دندونام دیگه یاری نکرد،نگید کاسه رو میذاشتی زمین با دست عروسکو تکون میدادی!خودم عقلم میرسه...یه جا بند نمیشه و با دست و پا میره تو کاسه!

خلاصه دندونای جلوییم بی حس شدن و مجبور شدم از جم کمک بگیرم...میدونم اینم مقطعیه و از الان به راه جدیدی فکر میکنم که وقتی پاپیتا هم جواب نداد از اون راه استفاده کنم...یحتمل باید خودمو از سقف اویزون کنم!

امروز براش کتاب خوندم و به جای اینکه به داستان گوش کنه و به تصاویر لبخند بزنه،غرررررر میزد و از همه اعضای بدنش کمک میگرفت که چنگ بزنه و کتاب رو پاره کنه و گربه بیچاره رو از کتاب بکشه بیرون...اخرم دیدم داره حرص میخوره جمع کردم کاسه کوزمو!

یکمم سعی کردم براش اسباب بازیهای جذاب بذارم و تشویقش کنم خودشو بهشون برسونه اما بازم موفق نبودم .هی به پشت میخوابید و گریه سوزناک میکرد...منم که دل رحم ...خودم چاردست و پا میرفتم اسباب بازیه رو میاوردم و تقدیم خانوم میکردم...با نهایت احترام:/

دنبال کارای شناسنامه اش هستیم و احتمالا فردا بریم دفترخونه برای وصیت اموال.کارای بیمه عمرش هم انجام شده...

هرچند که بیمه عمر برای تورم و اوضاع اقتصادی مملکت ما یه چیز کاملا چرته...تو همین شش ماه سکه و طلاهایی که براش خریدیم خیلی خیلی بیشتر سود کرده تا اگر میخواستیم حساب مسکن یا بیمه عمر بدیم...

حالا کد ملیش رو بگیریم حامد میخواد براش توی بورس عرضه اولیه بگیره و بذاره بمونه تا بزرگ بشه...میگه اونجوری پس انداز خوبی میشه براش..

خوب من دیگه برم کنارش یه چرت بزنم.

روزتون خوش



نظرات 12 + ارسال نظر
الی سه‌شنبه 24 تیر 1399 ساعت 01:31 http://mamanemicrooei.blogfa.com

مشاوره ی بعد از تحویل گرفتن نی نی منظورمه، که خب شما کارگاه رفتید

بله عزیزم
کارگاه اقای رضا رزاقی

رکسانا دوشنبه 23 تیر 1399 ساعت 18:17

دلمون غنج رفت از شیرین بودنهای فسقلی خانوم.الهی که در سایه بهترینها بزرگ بشه شادیهات روزافزون شمیم جان.

عزیزی

الی یکشنبه 22 تیر 1399 ساعت 18:19 http://mamanemicrooei.blogfa.com

شمیم جان گفتی کارای شناسنامه، شما هم کلاسای مشاوره رفتین؟ کمیسیون هم داشتین بابت مشاوره؟

عزیزم ما مشاوره مون قبل از کمیسیون بود،بهش میگن کمیته البته...
بعد از اومدن دخترم هم یه کارگاه فرزندپروری چهارساعته بود که رفتیم و نامه اش رو باید ببریم دادگاه

ماهی یکشنبه 22 تیر 1399 ساعت 14:07

خدا رو شکر شمیم جان. خیلی برای تو و دخمل کوچولوت خوشحالم. شما لایق بهترین ها هستید.
چه کار خوبی می کنی دوباره چراغ اینجا رو روشن کردی. راستی من آدرس اینستات و ندارم اگه مشکلی نیست می تونم آدرس اینستات و داشته باشم اونجا هم فالوت کنم؟

قربون شما برم
بله چرا که نه!!خوشحال میشم
Mamanyekta

پروشات یکشنبه 22 تیر 1399 ساعت 07:55 https://proshat.blogsky.com/

وای چه حس خوووبی

من چندماه پیش بعد خوندن پستهاتون، توی اینستا اددتون کردم که خوشگل خانوم رو دنبال کنم.
ولی فکر می کنم شما فقط آشناها رو اکسپت می کنید.
روزاتون پر از شادی و عشق

عززززیزم
نه من همه رو امسپت میکنم مگر اکانتهای بدون پست و عکس و فالوور...یه جورایی اکانتای فیک بهم حس خوبی نمیده

مریم یکشنبه 22 تیر 1399 ساعت 07:11

سلام سلام
بلاخره چشم ما به جمال شما روشن شد.
مبادکه همه اتفاقها، دندون در آوردنش، غذا خوردنش، ناخن گرفتنش و ...
ایشالا به راه که بیافته چای و غذای شما هم سرد میشه و احتمالا وب نوبسی دوباره پررر .
من و پسر الان در مرحله دو نفری تو دستشویی هستیم

فدای شمااا
جونم به پسری که مامانش رو مشغول میکنه ولی من بعید میدونم یه همچین روزی برسه بس که این بچه آرومه!!

سارا شنبه 21 تیر 1399 ساعت 17:49

شمیم اصلا عجله نکن برای راه افتادنش. هر بچه ای یک جوره. بچه برادر من و یکی از اقوام به فاصله دو سه روز از هم بدنیا اومدن. یکیشون یکسال و نیمش بود راه افتاد و اون یکی دو سال

اخی
سارا ون‌عجله ندارم فقط کمکش میکنم یاد بگیره چون سینه خیز رفتن و چاردست و پا برای رشد و تکامل و هماهنگی مغزش واقعا لازمه

زهره شنبه 21 تیر 1399 ساعت 08:06

میترا جمعه 20 تیر 1399 ساعت 14:32

وای چقدر جیگر شده طلاخانم
دندون و غذا خوردن و نشستن
بعضی بچه ها چهار دست و پا نمیرن یکهو راه میفتن
زود زود بنویس از دخملت ماهم کیف کنیم
سلامت و شاد باشین همیشه

اخ هر چی هم بنویسم نمیتونم حق مطلب رو ادا کنم...عشششششقی شده هاااا
فدات شم چشم حتما

ملیکا پنج‌شنبه 19 تیر 1399 ساعت 15:52

سلام شمیم جان
آفرین به دوراندیشی شما برای دختر عزیزمون.
البته من چون هیچ وقت از بورس سر در نیاوردم،با سکه و یا بعدها تبدیل اونا به یه آپارتمان کوچیک، بیشتر موافقم. کسانی که تو کار بورس هستند,خیلی باید حواس شون باشه که به موقع بخرن و به موقع بفروشن.
ان شاالله که همش خیر و برکته.

سلام ملیکا جون
ببین انقدر اوضاع خرابه آدم همش استرس داره که فردای بچم قراره چه جوری باشه...بعد از اونجا که هیچی جساب کتاب نداره هم باید دلار بخری هم طلا هم سکه هم ملک هم بورس...
کلا شلم شورباییه برا خودش

نیلا پنج‌شنبه 19 تیر 1399 ساعت 02:17

شمیم جان آدرس اینستات چیه؟ من خیلی دوست دارم وروجک خانم را ببینم.

عزیزم
من زیاد عکس صورتش رو بطور کامل نذاشتم.شاید دوبار فقط
ولی mamanyekta رو سرچ کن عزیزم خوشحال میشم اونجا هم کنارم باشید

زن بابا چهارشنبه 18 تیر 1399 ساعت 13:43 http://zanbaba2.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد