من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

بدنبال ارامش

سلام

دوست جونا من دارم میرم شمال

تو همین لحظه همین حالا

با مانتو نشستم منتظرم مامان زنگ بزنه برم سر خیابون

حامد نمیاد کار داره و نمیتونه مرخصی بگیره

شمایی که تهران هستید شوهرمو میسپرم دستتون حواستون بهش باشه خخخخخ

دوشنبه برمیگردم انشالله تا اون موقع مراقب خودتون باشید

یا حق

شهر سبز

سلام حال و احوال

نظر به تصمیمی که گرفتم مبنی بر اینکه تند تند بیام و بنویسم تا پشتم باد نخورده گفتم امروز دوباره بنویسم

حالا نه که خیلی حرفای مهمی هم دارم که گفتنش ضروریه از اون جهت...خخخخ

یه چند وقتیه بخاطر استرس زیادی که سرکار دارم تصمیم گرفتم برم استخر اخه آب فوق العاده بهم ارامش میده.حالا هفته ایی تقریبا دو یا سه روز با مامان و خاله گاهی شیدا یا دختر خاله میریم استخر.اگه فقط مامان اینا باشن همش تو کم عمق و جکوزی و سونا در رفت و امدیم.اگرهم شیدا یا خاله کوچیکه بیان همش تو عمیق داریم شیرجه میزنیم.

بابا هم رفته دکتر و قراره نوبت عمل بهش بدن البته مشکلی نداره خداروشکر ولی دکترش از عود کردن مریضی میترسه و تصمیم گرفته باقی روده رو هم برداره که انشالله دیگه عود نکنه.الان هم خودش رفته شمال و مشغول باقی ساخت و ساز اونجاست.نمیدونم کی ساخت و سازش تموم میشه!!!

هی میره میسازه پولش تموم میشه برمیگرده دوباره پول دستش میاد دوباره...

برنامه های انتقال جنین هم که مونده برای بعداز اسباب کشی انشالله

راستی خونه رو نگفتم!

حدود دوماه پیش خیلی یهویی پیش اومد،یادتونه گفته بودم خونه پدرشوهرم قدیمیه و قرار بود حامد بسازتش و حتی نقشه و مجوز و اینا هم گرفت که دیگه جور نشد و پارسال قبل عید پدرشوهرم با یه بساز بفروش قرارداد بست که دوواحد اون برداره دو واحد پدرشوهرم.

چندوقت پیش اصن نمیدونم چی شد یهو تصمیم گرفتن یه واحد از اون اقا رو بخرن برای ما.دیگه عجله ایی خونه رو گذاشتیم برای فروش و پول قولنامه خریدارو یه مقدار زیادی هم از بابام قرض کردیم دادیم به سازنده خونه و قرارداد بستیم.حالا من شدم همسایه مادرشوهر اینا.تو اپارتمانی که طبقه چهارمش خود مادرشوهرم میشینه.سوم غریبه است.دوم مال ماست و اول هم برای پدرشوهرم که میده اجاره.

کابینتا ش رو دیدیم و سفارش دادیم.الان تو مراحل اخره و گفته تا اخر این ماه تحویل میده.

زیاد بزرگ نیست البته٧٠متره ولی خوب درجریان بودین که خونه الان من چهل متریه و خوب برای من خیلی خوبه.البته رویاهای زیادی داشتم برای عوض کردن خونه ولی بازم خداروشکرهم از اینجا بزرگتره هم دوخوابه است و نی نی بیاد اتاق داره.هم اسانسور برام معضل بود که بعد از انتقال مطلقا پله برام خوب نیست.تازه اینجا سر بارداری قبلی کلی بخاطر توالت فرنگی تو مضیقه بودم چون از این سیارها خریده بودم که خیییلی بدم میومد ازش.کابینت هامم که خوب زیاد شده و خلاصه محاسنی داره برام.انشالله که خونه اومد داری باشه و توش خوش باشم بقیه اش هم حل میشه انشالله...

هوا هم که چقدر الوده بود امروز...پشت سرم و گردنم درد میکنه

کاش انقدر دستم باز بود یه موج راه مینداختم مثل این کمپین ها،که هر کسی یه گلدون پشت پنجره اش میگذاشت...اونوقت کلی اکسیژن تولید میشد..کلی فضای شهر زیبا میشد..یه عالمه انرژی خوب تو شهر پخش میشد..

راستی میتونم ازتون خواهش کنم تو وبلاگ هاتون یا صفحه های اینستاتون از دوستاتون بخواهید این کارقشنگ رو انجام بدن؟

خدارو چه دیدی شاید دهن به دهن گشت و پشت همه پنجره ها پراز گلدونای سبز و زیبا شد:قلب:

قربونتون برم من زود میام دوباره

فعلا

یا حق

شرمنده نامه

سلاااااااااااااااام 

وووووی به خدا اصلا روم نمیشه بیام اینجا انقدر که نیومم اصلا غریبی میکنم 

از روی شما هم که خجالت زده ام ببخشید توروخدا و قربونتون برم که انقدر مهربون هستین که تو این مدت هم حالم رو میپرسیدین یا پیغام برام میگذاشتین 

از حال و احوالم بخوام بگم که شهریور پر بود از خوش گذرونی و مسافرت مجردی...مهر شروع یه پروژه سنگین تو شرکت بود که افتضاح سرم شلوغ شده بود به حدی که دستشویی نمیتونستم برم!یعنی تا بخوام برم خونه میترکیدم!! 

ابان ماه هم همچنان درگیر پروژه کوفتی که البته دیگه به دمبش رسیده و خدا بخواد تا اخر هفته تمومه. 

این وسط زد و یهویی برنامه عوض کردن خونه پیش اومد و به ابان ماه استرس فروش رفتن یا نرفتن خونه رو هم اضافه کنید....تا اینکه خدارو شکر به یکماه نکشید که خونه هم فروش رفت.البته اینجا جا داره از هیلای نازنینم تشکر کنم هرچند میدونم اینجا رو نمیخونه اما من همیشه میخونمش و اتفاقا سخت درگیر فروش خونه بودیم که تو وبلاگ هیلاجون خوندم که نوشته بود برای فروش خونشون از نت دعاهای مخصوص رو سیو کرده و خونده...به خودم گفتم چه خوب کاش منم امنحان کنم!باورتون شاید نشه اما از فردای خوندن اون دعا بازدید خونمون چند برابر شد و سه چهار روز بعد قولنامه کردیم! 

مورد بعدی چشمم بود که اونم خیلی خیلی یهویی داشت کور میشد!به همین راحتی که براتون نوشتم! 

یه شب سالم سالم خوابیدم و فردا صبحش که بیدار شدم تار میدیدم...تا ظهر نفهمیدم دقیقا چی شده بعدازظهر متوجه شدم که ای داد بیداد چشم چپم همه چیزو کج و معوج میبینه.خطوط صاف رو کج میدیدم/قیافه ها همه ترسناک شده بود چون همه صورت رو کشیده به سمت بینی میدیدم و ریز بود خلاصه خیلی ترسیدم. 

صبح زود با مامانم رفتم این ور و اون ور و بعد از عکس و معاینه سه تا فوق تخصص شبکیه تشخیص دادن شبکیه ام متورم شده! 

یعنی به هرکی میگم خنده اش میگیره که اخه این همه درد و مرض عجیب غریب رو از کجا میارم من ! 

یکماهی درگیر چشمم بودم.م.بایل که مطلقا دست نمیگرفتم چ.ن اصلا خط ها رو نمیدیدم که بتونم بخونم و چشم راستم رو هم که تو شرکت به اندازه کافی ازش کار میکشیدم که شب دیگخ بهش استراحت میدادم. 

یکم گذشت و تو نوبت انژیوگرافی بودم که بعدش اقدام کنم برای تزریق داخل چشم که تازه میگفتن صددرصد خوب نمیشه و عوارض کمی میمونه که خوب خداروشکر خودش کم کم بهتر شد و الان فکر کنم فقط در حد همون عوارضه مونده خخخخ 

دلیلش هم میگن استرس بوده که البته من به شخصه عقیده دارم دکنرا همه چیزو یه برچسب استرس میچسبونن و خلاااااص 

از خونه جدید و کارهاش هم به زودی انشالله میام و میگم. 

خیلی خیلی دلم براتون تنگ شده و خیلی دوستتون دارم 

امروز فقط گفتم بیام یه سری بزنم وسط اینهمه کار وقت زیادی ندارم که بیشتر بنویسم ولی انشالا از این به بعد تند تند میام و گزارش میدم فلا تعریفی هم زیاده 

غلط هام خیلی زیاده میدونم اخه سیستم شرکت و عوض کردیم و منم به این کیبورد مسخره لب تاب عادت ندارم ناخن هامم بلنده و حروف جا میندازم.وقت ویرایش هم ندارم به بزرگواری خودتون ببخشید