من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

اولین مدال دخترکم

دوشنبه کلا به باشگاه گذشت…مامانم اومد و نبات رو برد پیش خودش و ناهار با هم بودن

منم ظهر رفتم فوردی پورو بعد با دوتا از دوستام اومدیم خونه ما و دمنوش و میوه و چای خوردیم و من دوش گرفتم و موهامو خشک کردم و دوباره رفتیم زومبا…

مامان نبات رو اورد ژیمناستیک و من برگشتم خونه و شیدا نبات رو اورد خونه.

شام برنج گذاشتم و جوجه گرفتیم و نبات هم خوب خورد خداروشکر.

شبش تا دو خوابم نمیبرد .فکرم مشغول فرداش بود که نبات مسابقه ژیمناستیک داشت ….

سه شنبه ساعت شش و نیم بیدار شدم و حامدو بیدار کردم رفت و بعد نبات رو بیدار کردم و برای اولین بار بود فکر کنم اون ساعت از صبح بیدار شد؛)

یه تخم مرغ اب پز خورد و موهاشو بافتم و لباساشو پوشید و ساعت هفت و نیم راه افتادیم به سمت خانه ژیمناستیک که قرار بود جشنواره اونجا انجام بشه.

راس هشت و نیم رسیدیم و دیگه لباساش رو دراوردیم و بچه ها رفتن پایین و مامانا بالا تو قسمت تماشاچی ها…

انقدر قشنگ بودن همه شون تا حالا نرفته بودم و ندیده بودم برام خیلی جذاب بود و خداروشکر کردم که نبات سرماخوردگیش بهتر شد و تونست شرکت کنه.

قبلا فقط تو ماهواره دیده بودم اینجور مسابقات رو و همون جوری مثل مسابقات المپیک مثلا ،لباسای قشششششنگ ،موهای بافت زده قشششششنگ،همه ارایشاشون اکلیلی….برای نبات هم رژ اکلیلی بنفش زدن رنگ لباسش و چون چشمش حساسیت داره گفتم پشت چشمش نزنید ولی روی گونه هاشم زدن و میدرخشید بچم…ضمنا نبات کوچولوترین بود و تا سن فکر کنم چهارده پونزده سال بودن….

نبات چندتا حرکت داشت بدون اهنگ ولی دخترای بزرگتر با اهنگ بودن و ریتمیک….

خلاصه که بسیار زیبا بود و لذت بخش….

دخترمم که مثل همیشه عالی بود و هم حرکاتش رو عالی زد و هم اخلاق و رفتارش بینظیر بود.با اینکه ناهار هم نخورد و از صبح زود هم بیدار شده بود و اونجا هم از من جدا بود و پایین پیش بقیه بچه ها بود(چند باری اوردمش بالا یا بهش سر زدم و براش خوراکی خریدم) ولی عاااالی بود و نه غر زد و نه بهانه گرفت و نه خسته شد و ….

تا ساعت شش طول کشید و دیگه حکم و مدال بهشون دادن و برگشتیم خونه.

یکی دیگه از بچه ها با مامانش هم تقریبا نزدیک ما هستن که با ما اومدن.

نشستیم تو ماشین یکم خوراکی خوردن و هردوتا بچه خوابشون برد…

در کل مراسم عالی بود ولی خوب اگر برنامه ریزیش بهتر بود مثلا گروه سنی های کوچولوتر زودتر برنامه شون رو اجرا میکردن یا زودتر تموم میشد،یا حداقل از بچه ها پذیرایی میشد یا رستورانی داشت یا بوفه اش غذا یا ساندویچ سرو میکرد خیلی بهتر بود…

یه مشکل خیلی خیلی بزرگ هم اینکه نمیذاشتن از بچه ها با اون لباس و مدل موها و ارایش عکس و فیلم بگیریم،یعنی موقع اجرای برنامه از هیچ کدوم از بچه ها هیچ فیلمی نیست!!!

پدرها هم که طبیعتا اجازه ورود نداشتن!!!

پس یه پدری که انقدر حمایت میکنه و هزینه میکنه و ذوق بچشو داره کی و کجا باید دخترشو ببینه؟

قطعا اون حرکات رو بچه توی خونه نمیتونه بزنه….

اخر سر که گرمکن پوشیدن و اسکارف سرشون کردن(من برای نبات اسکارف نبردم و گفتم بچه چهار ساله چه حجابی اخه!)تازه گوشی هارو تحویل دادن و عکاس و فیلمبردار اوردن داخل سالن…

ارایش و اکلیل های نبات که دیگه پاک شده بود و فقط از شیطنتاش و بازیگوشی هاش فیلم گرفتم.موقع عکس دسته جمعی باشگاهشون هم نبات رو اوردن جلو ۱۸۰ زد و هم باشگاهیاش پشتش ایستاده بودن:))))

از مدال و حکمش هم فیلم و عکس گرفتم .

خلاصه ساعت هفت رسیدیم خونه و مامانم شام درست کرده بود برامون،حامد رفت گرفت و به نبات که حسابی گرسنه بود دادیم خورد و یکم توی گوشی حامد فیلم نگاه کردو خوابید….

روز خوبی بود به هردومون خیلی خوش گذشت.

اما خونه مون بمب ترکیده،از در و دیوار لباس و بالش و استکان اویزونه…

امروزم دوباره هم خودم دوسانس باشگاه دارم هم نبات باید بره مهد کودک و ژیمناستیک،تازه دوستامم قراره بین سانس بیان اینجا….


نظرات 4 + ارسال نظر
soo جمعه 27 بهمن 1402 ساعت 02:11

مدال نبات جون مبارک باشه دختر قهرمان ما

ممنونم عزیزدلم

جوراب پاره و انگشت ازاد پنج‌شنبه 19 بهمن 1402 ساعت 23:36

راستی چقدر خوب که دوباره می نویسی چند وقت قبل سر زدم و دیدم همون مطالب قبلی هست هنوز

لطف داری عزیزم ممنون که هنوز همراهی

جوراب پاره و انگشت ازاد پنج‌شنبه 19 بهمن 1402 ساعت 23:34

من هم پارسال چند ماه زحمت مشیدم بعد از کارم می رفتم دخترمو می بردم کلاس رقص یا به قول هودشون طراخی حرکت روزهای جمعه باید می رفتن تمرین گروهی کلی مصیبت اخرش روز اجرا که شد تو سالن و استیج نه باباها می تونستن بیان و نه حتی یه فیلم و عکس از اجراشن هست لعنت به این مملکت که داغونه داغون

متاسفم واقعا برای خودمون و برای پدرای نازنینی که با وجود اینهمه تلاش برای رفاه فرزندانشون از دیدن نتیجه زحماتشون محرومن

Marzie چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت 10:09

چقد اسم قشنگی گذاشتین تو وبلاگ براش
خوشحالم حالتون خوبه خیلی وقت ها بهتون فکر میکردم

مرسی عزیزدلم
اره والا بس که شیرینه این دختر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد