من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

روز برفی

سلااااااام

صبح برفیتون بخیر

صدای منو از زیر پتو میشنوید

خدا منو ببخشه یک ربع پیش بیدار شدم و وقتی دیدم داره برف میاد دلم خواست زیر پتو بمونم و همون موقع زنگ زدم به جناب رییس و یه خالی بستم و امروز و مرخصی رد کردم خخخخ

از پنجشنبه شروع کنم که همون موقع که پست گذاشتم مامان زنگ زد و رفتم سر خیابون.انگار تعطیل رسمی بود هیچ جا باز نبود.نونوایی شلووووغ بود سوپرمارکت بسته بود فقط یه جا باز بود که ازش دوتا شکلات صبحانه و خامه عسل و نون تست خریدم و داشتم میرفتم سر خیابون که شیدا رو دیدم که داره میاد سمتم.از اون چیزی که فکر میکردن زودتر رسیده بودن از بس خلوت بود خیابون.

خلاصه افتادیم تو جاده.برای صبحانه دماوند نگه داشتیم چای گرفتیم و با نون تستها خوردیم .مامان کمرش درد میکرد و جاشو با من عوض کرد .چند باری هست که بابا شماله و ما سه تا میریم پیشش همش من رانندگی میکنم.از شما چه پنهون خودم میشینم استرسم کمتره.با اینکه مامانم حدودا بیست سالی سابقه رانندگیش از من بیشتره ها ولی خوب تو جاده به خودم اطمینان بیشتری دارم تا مامان.

دیگه رفتیم و رفتیم تا ساعت یک و نیم رسیدیم.بابام برامون ناهار درست کرده بود مرغ و برنج.قربونش برم دستپختش عالی شده.اخه تو شمال رسمه به کارگرها صبحانه و ناهار میدن اونم با تشریفات.

رفتیم بالا رو هم دیدیم و کارگرها مشغول کار بودن و بعدش هم ناهار خوردیم.پدرشوهر اینا هم روز قبل از ما رفته بودن و دوباره من یه پام اینور بود یه پام اونور....

از راه که رسیدیم نهال رفته بود خانوم ارایشگر رو بیاره که ابروهای مامانش و عمه اش رو ترمیم کنه.اونجا همه چی با اینجا فرق میکنه.ارایشگرو باید بری بیاری و دوباره ببری برسونی...

بعد از ناهار با مامان اینا رفتیم اونطرف و داشتن ترمیم میکردن و هممون نشستیم دورش و بگو بخند.تا اینکه اینا هی رفتن تو مخ من که خط چشمت کمرنگ شده ترمیم کن.منم گفتم اوکی ولی ولم نکردن و وسوسه که بیا خط لب و رژ لب بزن.اخه من لبام کوچولو هست یعنی بود!منم که سااااده خوابیدم گفتم بزن!

اول خط چشمم رو ترمیم کرد و بعد لبم رو زد.خیییییلی درد داشت.چشم که به این حساسیه اصلا درد نداره ولی این لب کوفتی اشکمو دراورد.

ولی خوب می ارزید.وقتی بلند شدم لبام باد کرده بود مامانم میگفت صبح به صبح میومدی با دمپایی ابری خودم برات درستش میکردم!

دختر عمه حامد میگفت شمیم الان فقط یه دکلته و یه پاشنه بلند بپوشه اماده است بریم عروسی...

کارم تا ساعت هشت طول کشید و بعدش نهال برد رسوندش و منم از اونجا که خیلی تابلو بودم اصلا سمت خونه بابام اینا که پدرشوهرم هم اونجا پیش بابام بود نرفتم.هرچی هم سراغمو گرفته بودن مامان گفته بود خسته بوده خوابیده.

تا ساعت یک و دو هم بیدار بودیم و از دست شیدا و دختر عمه نهال میخندیدیم البته من بیصدا میخندیدم که پدرشوهر نفهمه بیدارم!

یه جا هم اومد تو اتاق گفت ببینمت چرا سرت درد میکنه چی شدی؟

رفتم زیر پتو گفتم بابا حالم خوب نیست فردا صبح میبینمتون...

صبح فرداش که زودتر از همه بیدار شدم و رفتم خونه بابام.تو حیاط بودن و داشتن روی تخت صبحانه میخوردن.

تا چشم بابام بهم افتاد گفتم دخترعمه حامد از شش صبح منو بیدار کرده گفته ارایش کن داره ازم عکس میندازه!!!!

حالا فکر نکنین همونجوری مونده ها نه!اولش بخاطر رنگی که میذاره تا سه روز روی تتو بمونه و همینطور پمادی که باید روش بمالی هم پررنگه هم براقه که مثل ارایش غلیظ میشه.بعد که حمام رفتم و پماد هم نزدم یه رژ کالباسی شده که حجم لبم رو بیشتر کرده وگرنه اصلا تابلو نیست!!!

باقی سفر هم جدای مسایل تتو خوشگذرونی بود و دور همی و بگو بخند.اش دوغ درست کردیم.کوتاب درست کردیم.برای شام و ناهار همه با هم همکاری میکردن و این توی سفر خیلی خوبه.هیچ کس هم خسته نمیشه و به یه نفر فشار نمیاد.

مثلا من و نهال و دخترا غذا درست میکردیم مامانا ظرفها رو نمیگذاشتن دیگه ما بشوریم یا برعکس...

باباها هم که سرشون باهم گرم بود و تخته و ورق بازی میکردن .

حامد و شوهر نهال هم اینجا باهم مونده بودن.شب اربعین هم دخترخاله مامانم هرسال حلیم میپزن که حامد با امیر رفته بودن خونه اونها و تا هفت صبح هم بودن .

ما هم یکشنبه ساعت دوازده اینا بود که دیگه جمع و جور کردیم و راه افتادیم.بابا برامون یه عالمه پرتقال نارنگی کند و برای پدرشوهراینا هم همینطور.

موقع راه افتادن من متوجه شدم که پالتوم رو اونطرف جا گذاشتم.به مادرشوهر که یکم زودتر از ما راه افتاده بودن زنگ زدم که ببینم اون دیده یا نه ؟که برگشتن و دوباره درها رو باز کردن و منم رفتم پیداش کردم .

با اینکه با هم راه افتادیم ولی دیگه تو جاده ندیدیمشون .دو سه جا تو راه ایستادیم یکم سوغاتی خریدیم یه چند جا هم برای دستشویی و چای و نسکافه ایستادیم.گدوک و فیروزکوه هم پررررر برف بود یکمم اونجا ایستادیم و ساعت شش هم خونه بودیم.

مامان اینا بالا نیومدن و فقط شیدا کمک من وسایل رو برام اورد بالا و منم حلیم و نذری که حامد براشون اورده بود بهشون دادم و رفتن.

ما هم که تا اخر شب با همسرجان از دلتنگی میگفتیم.جالبه حامد نفهمید تتو کردم و بهش هم نگفته بودم.وقتی دید دارم پماد میزنم گفت چرا داری پماد میزنی؟؟؟؟گفتم بهش و خیلی هم خوشش اومد...

دیروز هم بخاطر خستگی نرفتم دفتر.همش تو خونه دراز کشیده بودم .ساعت هفت حامد اومد دنبالم بریم خرید خونه کنیم.کنار تره بار یه مغازه کله پاچه ایی باز شده بود خیلی تروتمیز بود .یه نگاه من به حامد کردم یه نگاه اون به من کرد و شیرجه زدیم تو مغازه.

دوتا کاسه سیراب شیردون خوردیم جاتون خالی عااالی بود.

بعد هم خرید کردیم و برگشتیم خونه.

منم عدسی درست کرده بودم که همونجوری دست نخورده مرند برای امشب.

فیلم چهارشنبه رو دیدیم که وسطش حامد خوابش برد.ساعت ده و نیم هم سریال دوست داشتنیمو دیدم و بعدش نت بازی و بعد هم لالا

الان هم که در خدمت شما هستم و بعدش پاشم برا خودم صبحانه بچینم و داااغ دااااغ بخورم که تو این هوا خونه موندن و صبحانه خوردن خیلی میچسسسسبه

یا حق









نظرات 11 + ارسال نظر
ندا دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 08:19 http://mydailyhappenings.blogsky.com/

نظرِ من ثبت نشده عایا؟!!!

نمییییدونم

آبانه یکشنبه 7 آذر 1395 ساعت 20:08

شمیم نوشته هات حس خوبی بهم میدن
دوستت دارم خیلیییی
خونه جدید هم مبارک باشه عشقم

تو که عزززیزدلمی
عاشق بانوان قوی و قدرتمندم و بی شک تو یکی از افرادی هستی که همیشه برای اطرافیانم مثال میزنم و امیدوارم روز به روز موفقتر باشی و ارام و شاد و سلامت

مرضیه پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 16:02 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام
به به شمال....
تتو لب پس خیلی درد داره؟؟؟

سلام
جاتون خالی
خییییلی درد داشت اصلا توصیه نمیکنم

زهرا پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 03:59

شمیم جون من خیلی وقته میخونمت و چند بارم برات کامنت گذاشتم. خیلی نگرانت بودم بعد از اون وقفه ای که پیش اومد و دوباره دیدم خدا رو شکر پست گذاشتی خیالم راحت شد.
راستی خیلی هم برای اومدن هانا جون دعا میکنم و از خدا میخام زودتر بغلت از حضورش سبز بشه و دلت شاد. تو خیلی خوش قلبی و به مسائل حاشیه ای توجه نمیکنی و من دوستت دارم.
راستی یه چیز دیگه!! من در اینستا هم پیدات کردم و درخواست فالو دادم اگر دوست داشتی بپذیر. اکانتم هم اینه @z.chardoli

مرسی زهرا جانم نظر لطف شماست
گلم اون اکانتی که شما درخواست دادین اکانت شخصیمه و برای خانواده و دوستان خارج از دنیای مجازی
این اکانت وبلاگمه و خوشحال میشم اونجا داشته باشمتmaman yekta

ندا چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 21:42 http://mydailyhappenings.blogsky.com/

سلام قرتی خانوم، چه خوب که خوش گذشته
منم تتویه خط چشم میدوستم ولی جرئتش رو ندارم متاسفانه
خوبه که به خودت میرسی عزیزم.
مبارک باشه، به شادی استفاده کنی

سلام
قرتی خانووووم!!!!
فداتم که
راستی چشم اصلا درد نداره حتما انجام بده

نفس چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 15:35

شمیم جان شما از کدوم جاده میرید که انقدر زود میرسید شمال؟ میشه دقیق بگی. والا جاده چالوس و قزوین رشت خیلی طولانیه

عزیزدلم
ما میریم ساری
از جاده فیروزکوه
چالوس و قزوین به سمت گیلان و غرب مازندران هست

سحر چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 09:32 http://senatorvakhanonesh.blogfa.con

تتو هم مبارک باشه عزیزم من خودم هیچوقت تتو نکردم اما بدم نمی اومد امتحان کنم همیشه به سفر و شادی خیلی عاالی که انقد با مامانینا راحتین شیدا خواهرتون؟ درست برعکس من که با مامانم خیلی صمیمی نیستم نه من نه خواهرم.خدا مامان و بابا برات نگاه داره چقدر خوبه تو هوای برفی زیر پتو باشی خوب کردی نرفتی سرکار.البته امسال نمی دونم چرا همه شهرهای اطراف ما کرج تهران زنجان .....برف اومد الا شهر ما.منم دلم برف می خواد خوب اینجا خشک و سرده .
کله پاچه و سبراب شیردون که نگووو عاشقشم یعنی دلمان خواست

عزیزدلم چرا اخه با مامان جونت صمیمی نیستی؟مگه کی از مادر به ادم نزدیک تر و دلسوزتر و مهربونتر؟
سعی کن عشقم...تو پا پیش بذار
برف کجا بود!!!چهارتا دونه شلخته پاشید و بعدم اب شد فقط لم دادن زیر پتوش موند واسه من
ای جااانم پس تو هم عین خودمیانقد خوشم میاد خانومای خوش خوراک

اسفندونه سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 19:54

خیلی کار توپی کردی منم عاشق خزیدن زیر پتو تو هوای برفیم
واااای خط چشم خیلی دوست دارم ولی میترسم. راستش چون چشمامم عمل کردم از عفونت کردنش میترسم!!!!

ارره خیلی خوش گذشت جات خالی
عفونت نمیکنه که دختر!پماد بتامتازون میزنی روش اصلا مشکلی پیش نمیاد حتما انجام بده
نی نی گولو چطوره؟؟کی تاریخ زایمانته؟

نیسا سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 16:21 http://nisa.blogsky.com/

سسسسلام. بلند سلام می کنم که صداش به زیر پتو برسه
انرژی هایت بهم کلی روحیه داد، آرزو می کنم همیشه همینطور شاد و سرحال باشی. تتو هم مبارک باشه.
ضمنا منم عاشق کله پاچه و سیرابی و... هستم. نوش جونت عزیزدلم.
راستی روز اربعین موقع نذری ام کلی دعایت کردم انگار روبرویم نشسته بودی.

فداااات بشم از کجا فهمیدی همچنان زیر پتو هستم
مرررسی نیسا جانم عکس شله زرد خوشمزه و اش رشته مامان جان و خلاصه خوراکی های خوشمزه و هنرمندانه ات رو اینستا میبینم و بهت غبطه میخورم واقعا که خدا قوت دست مریزاد بانو
منم خیلی به یادتم نیسا انگاری یکی از نزدیکترین افراد خانواده ام هستی و از بچگی میشناختمت میگم نکنه خارج از وبلاگ قوم و خویش هم باشیم

بیضا سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 14:01 http://mydailydiar.blogsky.com

شمیم عزیزم تتو مبارکه، همیشه همینجوری شاد و سرحال باشی که از پست های زیبات انرژی بګیریم.

قربونت برم من
چششششم سعی میکنم عشقم

نسیم سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 11:13 http://nasimmaman

همیشه به سفر دوستم...الهی همیشه خوش باشی...تتو مبارکه..منم خیلی دلم میخواد خط چشم تتو کنم ولی میترسم...
چقد خوب که خانواده تو با خانواده حامد اینقد جورین...الهی همیشه همینطور بمونبن
میبوسمت...جای منم کبف کن توی خونه

مرسی نسیم جونم
نترس چشم اصصصصصلا درد نداره یکم قلقک داره ولی لب افتضاح بود بخصوص رژلب!
اره خوبه خداروشکر هرچند گاهی یه تنش هایی پیش میاد ولی زیاد جدی نمیگیریم خودش رفع میشه
جات خالیه تو خونه خیلی دارم حااال میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد