-
میمون ترین سالگرد ازدواج
یکشنبه 17 مرداد 1395 17:32
امروز سالگرد ازدواجمونه از صبح حالم خوب نیست یه بغض بدی تو گلومه اصلا خوشحال نیستم و حس هیچ کاری ندارم قرار بود صبح برم خونه بابا اینا ولی دروغکی بهونه اوردم که مریضم و ویروس گرفتم و خلاصه نرفتم ظهر هم یه بار حسابی حال جفتشون رو گرفتم تلفنی،رفته بودن خرید و با ذوق زنگ زدن فلان چیزو یه جا تخفیف داد نصف قیمت خریدیم...
-
چقدر سخته قوی بودن
جمعه 15 مرداد 1395 01:54
بیخیال و سرخوش روزگار میگذرونم هیچ ناراحتی نکردم...انگار از قبل اماده بودم برای هر اتفاقی! امپول رو زدم و خداروشکر با همون یه امپول بتام اومد پایین...یه چیزایی هم دیدم ،یه لوله سفید با یه چیزی پشتش مثل جیگر سفید... ولی حالم بد نشد!حتی گریمم نیومد!!! وقتی به حامد گفتم ،گفت وااای چقدر هوس جیگر کردم!!!!منم جیغ کشیدم و...
-
نمیتونیم از هم بگذریم...
دوشنبه 4 مرداد 1395 11:17
دارن تلاش میکنن تا ازم جدا نشن... درد میکشم و التماسشون میکنم جااانان مادر دل بکنین ازم بعد بغض میکنم و از ته دل از حرفم پشیمون میشم ...حس میکنم این سماجتشون رو با تمام وجودم دوست دارم...بهشون میگم بمونین مادر،بمونین باهام منم تا پای جونم هستم باهاتون...
-
سراب
یکشنبه 3 مرداد 1395 22:47
یه حسی رفته از قلبم ، که پشتم کوهی از درده چه جوری از دلم کندی ، که اون حس بر نمی گرده؟ نه دنبال یه تسکینم ، نه فکر کندن از این درد تو دنیا با یه دردایی ، فقط باید مدارا کرد از تو برام خاطره موند ، از من یه دیوونگی این حق ما بوده ، از تمام این زندگی چه روزایی که دلگیرم ، چه روزایی که آشفته م اگه می بینی که آرومم ، چون...
-
فرشته های اسمونی من
شنبه 2 مرداد 1395 23:12
سلام تازه همین الان از سونوگرافی برگشتم دوتا جنین تو شکمم داشتم هردو خارج رحمی من خوبم نگرانم نباشین راضیم به رضای خدا
-
اضطراب شیرین
سهشنبه 29 تیر 1395 13:23
سلام سلام سلام یه عالمه شرمنده ام بخاطر دیر اومدنم خیلی هم سپاسگذارم برای لطف و محبت بیکران دوستای گل و عزیزم . انتظار چه سخته و من تازه امروز شش هفته و دوروزمه و اووووه حالا حالاها مونده... هفته پیش کمی حالم بد شد و بخاطرش اوندم خونه مامانم موندمو الان اینجا هستم...از من شمیم معرف حضورتون بعید بود خونه و زندگی رو ول...
-
روزهای پر تلاش
شنبه 19 تیر 1395 08:36
سلاااااااام صبح قشنگتون بخیرو شادی خداروشکر برای این روز و این ساعت که هنوزم باورم نمیشه به حقیقت پیوسته.... قول داده بودم به خودم که ازش ننویسم هرچند دهن لقی کردم ویه کوچولو قضیه رو لو دادم ولی الان اومدم از اولش براتون بنویسم. خوب جونم براتون بگه که اخرای اردیبهشت بود که مامان و بابام رفتن همدان و شیدا موند پیش من....
-
بیقرار
یکشنبه 30 خرداد 1395 10:32
ساعت ده و نیم صبح روز یکشنبه 30/03/01395 هرچی به ساعت یازده نزدیک تر میشیم ضربان قلبم تند تر میشه یه تلفن مهم ساعت یازده باید انجام بدم و بعد اون دو هفته انتظار و بعد .... زندگیم عوض میشه یعنی امیدوارم که عوض بشه... میخواستم ننویسم تا پایان ماجرا ولی دلم خواست هیجان امروزم ثبت بشه التماس دعا
-
دوازده سال بعد...
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 11:20
سالگرد عقدمونه دوازده سال پیش در چنین روزی ما به هم رسیدیم .تمام استرس ها و نگرانی هامون تموم شد و مال همدیگه شدیم... چه روز خوبی بود. از صبحش مامانیم اومده بود خونمون با خاله بزرگه و کمک مامان میکردن.منم پی حمام کردن بودم و یه سینی هم خودم درست کرده بودم که توش وسایل سفره عقد رو با یه اینه شمعدون کوچولو گذاشته بودم و...
-
نشد که بشه...
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 09:35
نشد که بشه... دیروز تو سونو یه کیست 22*33 دیدن که دوباره منو فرستادن پی نخودسیاه.... یک ماه دیگه باید ال دی بخورم شاااید از بین بره.... دیروز خسته و کلافه شده بودم یکمی هم گریه کردم اما وقتی مامان زنگ زد و گفت سونوگرافی بابا خوب بوده و همه چیز نرماله ته دلم اروم شد. بابام برام از ته دل دعا کرده...که دلم روشن شه....که...
-
عطر خوش بهارنارنج...
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 10:30
سلام علیکم سلام علیکم یاالله سلام علیکم والده مش ماشالله این اهنگه رو شنیدین؟خیلی باحاله خوبین شماها؟ خداروشکر خوب اخرین بار یادم نیست تا کجا نوشتم ولی از سه شنبه یادمه که شب از خونه مامانم اینا رفتم خونه و با حامد بحث کردم سر یه موضوعی .اخه حامد یه اخلاق بدی داره که روی وسیله ها خیلی حساسه.مثلا کنترل ها.یا گوشی...
-
بی پولی در بهااااار
شنبه 11 اردیبهشت 1395 10:30
یاالله سلام علیکم خوبین خوشین سلامتین؟ شکر خداااا بچه ها من خوبم مشکلی هم نداشتم بیحوصلگیم هم بیشتر تنبلی بود تا بیحوصلگی...یکم کرخت شدم مال فصله خودم میدونم. همش دلم میخواد یه گوشه بیفتم چرت بزنم! القصه...بریم سراغ تعریفی ها... هفته گذشته تقریبا هرروز ناهار خونه بابام اینا بودم و بعدازظهر عازم خونه خودم.یه روزش هم...
-
شمیم بیحوصله
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 10:52
سلام خوبم و هستم تولد برگزار شد از چهارشنبه ظهر خونه نهال بودم تا جمعه بعدازظهر که اومدم خونه خودم. جمعه شب خونه خاله مهمون بودیم. شنبه خونه بودم و شب با حامد رفتیم خونه نهال تا شارژرم که جا مونده بود بگیریم.از اونجا هم رفتیم شام خوردیم.بعد عمری یه شام دونفره بیرون از خونه... دیروز ناهار خونه مامان اینا بودم و ساعت سه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردین 1395 14:54
عزیزای دلم اینستاگرامم اماده شد ادرسش رو میذارم اگر دوست داشتید همراهم باشید عجله کردم برای ساختنش که تولد سامی رو گزارش تصویری بدم خخخخ Maman_yekta@
-
حس خوبیه...
دوشنبه 30 فروردین 1395 10:56
سلام خوبین خوشین روبراهین؟ من که عالی ام خیییلی خوبم خداروشکر و این هفته خیلی بهم خوش گذشته.... هفته پیش وقتی رفتم خونه تندی یه ناهار سرپایی خوردم و ماشین برداشتم و رفتم کلینیک.اونجا خیلی معطل شدم چون هم کارای بیمه ام ناقص مونده بود و میخواستم خلاصه پرونده و اینا بگیرم هم اینکه من یادم رفته بود وقت بگیرم و باید بین...
-
یکماه مونده به سالگرد....
دوشنبه 23 فروردین 1395 11:04
سلام دوستای گلم امیدوارم خوب و خوش و سرحال باشین و زندگی روی خوشش رو بهتون نشون داده باشه الهی کیفور باشین تو این روزای بهاری.... من هم خوبم شکر خدا هستم همین اطراف . هفته دوم عید که براتون نوشتم دیگه تنبلی اجازه نداد بیام و حالا هم کلی چیزا رو یادم رفته ولی مینویسم هرچی که یادمه الهی به امید تو تو هفته دوم تا...
-
اولین هفته سال
شنبه 7 فروردین 1395 10:49
سلام سلام وقتتون بخیر سال نو مبارک...امیدوارم سال خوبی باشه برای همتون سرشار از شادی ارامش پول موفقیت و هرچیز خوبی که تو دنیا هست... برای من که خوب بوده فعلا تا اینجا.البته اولش هیجانش بیشتر بود الان ها یکم ساکن شده ولی باز خوبه... از پارسال شروع کنم بگم...چهارشنبه سال گذشته ساعت یک کارم تموم شد و به نهال زنگیدم که من...
-
روزهای اخرسال
چهارشنبه 26 اسفند 1394 11:35
سلام به عزیزای دلم دوستای خوذم چطورین؟ اوووف خیلی وقته که ننوشتم امان از این بدو بدوهای روزای اخر اسفند.... مروز هم راستش زیاد وقت ندارم ولی مختصر مینویسم ...خخخخ تا همینجا سه بار تلفنم زنگ خورد خوب در جریان هستید که رفتم کلونوسکوپی و با چه بدبختی داروهاش رو خوردم و اونشب رو به صبح رسوندم و با استرس وترس بیهوش شدم ولی...
-
پست موقت
شنبه 15 اسفند 1394 12:08
سلام بچه ها امیدوارم که خوب و خوش و خندان و امیدوار باشید مثل من... ببخشید که فوق العاده سرم شلوغه و نمیتونم مفصل بنویسم فقط اومدم بگم که خداروشکر حاالم عالیه...کلونوسکوپی با دردسر و بدبختی فراوان انجام شد اما خداروشکر نتیجه عالی بود و همه چیز نرمال بود و دکی جون گفتن برو پنج سال دیگه بیا.... فقط خدا رو هزاران باااار...
-
یا حق
چهارشنبه 12 اسفند 1394 09:12
سلام بچه ها من زیاد روبراه نیستم...بدم میاد همش بیام اینجا و چس ناله بزنم...ولی تو دلم اشوبه. امروز باید فقط مایعات بخورم و فردا سر ساعت هشت صبح باید بیمارستان باشم برای کلونوسکوپی... خودمو باختم...تمام وجودم ترسه.... نمیخوام اما و اگر ها رو بنویسم ولی فقط دعا میکنم چیزی نباشه .... از اون بیمارستان و اون تخت ها...
-
الهی العفو...مادر کاش اینارو میخوندی تا ببینی چقدر پشیمونم هرچند که پشیمونی مرهم دل شکسته تو نخواهد بود
یکشنبه 9 اسفند 1394 18:28
اون روز تو فکرم بود که کجای کارم نقص داره؟ همش میخواستم بیام از شما بپرسم منو چه جوری میبینید؟صفت های خوب نمیخواستم بشنوم ..فقط بداش رو... چندروز داشتم فکر میکردم خصلت بد من چیه؟ امروز رفتم خونه بابام اینا و خودمو به بدترین شکل ممکن شناختم. شمیم مهربون هیچ اثری ازش نبود...وحشتناک بودم...غصه داره از پا درم میاره......
-
من خوووبم
سهشنبه 4 اسفند 1394 23:10
سلام عزیزای دلم هرچقدر از لطف و مهربونیتون تشکر کنم بازم کمه... این چندروز واقعا نشد بیام نت وگرنه خدایی نکرده اصلا نمیخواستم بیخبر بذارمتون یا نگرانتون کنم...خواهش میکنم ببخشید منو... جمعه شب خونه نهال خوابیدیم که صبح شنبه با هم بریم کلینیک .به مامانم گفته بودم نیاد که خسته نشه و با کلی اصرار قبول کرد و بهش گفتم به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفند 1394 22:41
سلام عزیزای دلم هرچقدر از لطف و مهربونیتون تشکر کنم بازم کمه... این چندروز واقعا نشد بیام نت وگرنه خدایی نکرده اصلا نمیخواستم بیخبر بذارمتون یا نگرانتون کنم...ببخشید منو دوست جونام
-
و عشق و عشق و عشق....
جمعه 30 بهمن 1394 21:19
سلام دوستای گل و مهربونم اگر صبح شنبه بیایید و به وبلاگ من سر بزنین،درست زمانیکه شما دارین منو میخونین ،من تو اطاق عملم. چهارشنبه وقت داشتیم و با حامد و نهال رفتیم کلینیک ابن سینا. توی سونو یه فیبروم و یه پولیپ تو رحم من دیدن که سایز بزرگی هم دارن هردوشون و باید خیلی سریع برداشته میشدن.ضمن اینکه من از لحاظ ژنتیکی...
-
شرح مختصر
یکشنبه 25 بهمن 1394 10:10
سلام روز بخیر روز عشقتون مبارک کاش همیشه هرروز هرهفته روز عشق بود..هفته عشق بود...اقلا روزی یکساعت،ساعته عشق بود.... من زیاد وقت ندارم زودی حرفامو بزنم و مرخص شم. اول دیروز رو تعریف کنم که از شرکت رفتم خونه بابام اینا و ناهار خوردیم و خوابیدیم.شیدا رفت دانشگاه ما هم تا ساعت چهار خوابیدیم و بعد بیدار شدیم چای خوردیم...
-
التماس دعای فراوان
شنبه 24 بهمن 1394 09:49
سلام صبحتون پر از خیر و برکت و شادی اووووف الان تاریخ پست قبلیم رو نگاه کردم دیدم مال هفته پیش هست!!!!!ای شمیم تنبل!!!!!!! هفته گذشته بیشترش به درد گذشت و خرید ...حالا میگم براتون: شنبه رو که یادم نمیاد چه کردم... یکشنبه از شرکت رفتم خونه مامانم و خاله بزرگه و دخترداییم رویا اونجا بودن.رویا برای کار پایان نامه اش میاد...
-
خونه تکونی مادرشوهر
شنبه 17 بهمن 1394 10:16
سلام صبح بخیر حال و احوال خوبه الحمدلله؟ ما هم خوبیم شکر خدا.... هوا دوباره گرم شده و من توی شرکت نشستم بدون اینکه حتی شومینه رو روشن کنم .بسیار هم دلم چای و صبحانه میخواد ولی حسش نیست پاشم بیارم بخورم.... چهارشنبه رو یادتونه گفتم برنامه ام معلوم نیست؟خوب معلوم شد نهال زنگ زد و گفت نمیرم بیمارستان و منم تاختم به سمت...
-
هانا بیا هانا بیا.........
چهارشنبه 14 بهمن 1394 09:53
سلام و صد سلام به دوستای گل همیشه مهربونم خوبین خوشین سلامتین؟ عاقا ما دیروز رفتیم استارت پروژه بی بی میکری رو زدیم و اومدیم....ولی الان که نشستم در خدمت شما حسابای خودم و حامد صفر شده و تازه صدتومن به حساب تنخواه شرکت که دستم بود هم بدهکار شدم چقدر گرونه لامصبا مگه ما چیکاره ایم اخه؟ یادم نیست از کجا گفته بودم؟! حالا...
-
شمیم زرنگ
یکشنبه 11 بهمن 1394 09:48
سلااااااااااام چطور مطورین خوشگلا؟ منم خوبم شکر خدا اگر امروز هم تنبلی رو کنار نمیگذاشتم و نمینوشتم دوباره میرفت تا سه ماه دیگه ولی بر تنبلی خود غلبه کردم و بسم الله شروع میکنیم به نوشتن تا ببینیم به کجا میرسیم. خوب فکر کنم از چهارشنبه باید شروع کنم.... صبح چهارشنبه خواب بودم که نهال زنگ زد و گفت سامی رو گذاشته مدرسه...
-
چرا سی دی های شهرزاد خراب هستند اخه......
سهشنبه 6 بهمن 1394 09:29
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته خوبین شما؟ منم خوبم ای مشغولیم....راستش نمیدونم چی بنویسم فقط چون پست قبلی رو فعلا رمزی کردم تا به موقعش پاکش کنم گفتم بیام بنویسم که دیگه مطلقا نمیخوام راجع به اون موضوع چیزی بگیم و شما هم لطفا از ذهنتون پاکش کنید... خدارو شکر چقدر هوا تمیز بود امروز! ادم دلش میخواد بره پیاده روی دیروز...