من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

دوازده سال بعد...

سالگرد عقدمونه 

دوازده سال پیش در چنین روزی ما به هم رسیدیم .تمام استرس ها و نگرانی هامون تموم شد و مال همدیگه شدیم... 

چه روز خوبی بود. 

از صبحش مامانیم اومده بود خونمون با خاله بزرگه و کمک مامان میکردن.منم پی حمام کردن بودم و یه سینی هم خودم درست کرده بودم که توش وسایل سفره عقد رو با یه اینه شمعدون کوچولو گذاشته بودم و با گل طبیعی تزیینش کرده بودم.خیییلی خوشگل شده بود تو زمان خودش .تازه سفره ایی که روی سرمون میگرفتن برای قند سابیدن هم خودم درست کرده بودم وااای چقدر ذوق داشتم!حامد عشقم بود منتهای ارزوم بود و با تمام وجودم از خدا خواسته بودمش و خدا بهترین و بزرگترین ارزوم رو اجابت کرد... 

یادمه هردومون از صبحش هزاربار تلفنی صحبت کردیم و از استرس هامون گفتیم و نگران بودیم نکنه تو لحظه اخر نشه؟! 

اما شد...الان دوازده سال هم ازش گذشته....خداروشکر که پشیمون نشدیم و عشقمون رو حفظ کردیم. 

دیشب که بوسیدمش و بهش تبریک گفتم مثل همون موقع ها قلبم فشرده شد و دلم هری ریخت پایین... 

نهال نیومده بود سر عقد و من چقدر اصرار کردم که بفرستید دنبالش بیاد...خداروشکر خونشون نزدیک محضر بود و زود اومد. 

بعد از محرم شدن زنعموهام به اصرار حامد رو وادار کردن که منو ببوسه و بچم چقدر خجالت کشید و سرخ و سفید شد و هول هولکی پیشونیمو بوسید... 

یادمه خاله ام بهم گفته بود بعد از خوندن خطبه عقد پاتو بذار روی پای حامد و من اصلا یادم رفته بود تا اینکه خطبه که تموم شد حامد بهم گفت شمیم پاتو بذار روی پام! 

چشمام گرد شد گفتم تو از کجا میدونی؟ 

گفت عمه ام بهم گفته! 

دوتایی خندیدیم و توی چهار چوب ایستادیم و همزمان پاهامون رو روی پای هم گذاشتیم!  

خاله ام یه تیکه نبات رو دستمال پیچ کرده بود و داده بود بذارم تو لباس زیرم.اونم به حامد گفتماومدیم خونه حامد گفت اول یه چایی نبات به من بده فشارم افتاده

یادش بخیر حامد یه دسته گل سفید و زرد برام خریده بود وقتی با مامانش اومدن دنبالمون تا ببرنم محضر..من یه مانتو شلوار سفید تنم کرده بودم با یه شال سفید و طلایی که موقع خوندن خطبه انداخته بودم روی صورتم.... 

بعد از گفتن بله!حامد یه گوشواره گوشم کرد که من اصلا نمیدونستم کی خریده!چون اون موقعها گزارش ثانیه ایی بهم میداد! خدا میدونه چقدر از اینکارش ذوق کردم...

مادرشوهر بهم یه انگشتر زیرلفظی داد و مامان هم یه سکه به حامد کادو داد.جالبه با اینهمه کش و قوس و نذر و نیاز زنش شده بودم اما نمیدونم چرا از وسطای خطبه اشکم دراومد و موقع بوسیدن بابام اویزون گردنش شده بودم و زااار میزدم!هر کی میدید فکر میکرد منو به زور شوهر دادن اما خودم میدونستم اشک شوقه و تشکر از بابام که بالاخره رضایت داد!

بعد از محضر با عمه های حامد و زنعموهای خودم و خاله ام اومدیم خونه ما.یادش بخیر پدربزرگم و مادربزرگ هام زنده بودن و چقدر اونشب برامون رقصیدن! 

شام بزرگترهای فامیل خودمو عمه ها و پدربزرگ حامد خونمون بودن و یادمه من و حامد تو اتاق من بودیم و زنعموم و نهال ازمون عکس مینداختن!چقدر خز بودیم 

اخر شب هم که داشتن میرفتن مامانم هلم داد که برم و مادرشوهرم و"مامان "خطاب کنم! 

تا اون روز و سالیان سااال بهش میگفتم ناهیدخانم اما اونشب توی راهرو داشت کفشاشو میپوشید که رفتم جلو و گفتم مامان ناهید دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدین... 

حامد شب رفت ولی فردا صبح زود اومد و از فرداش همش با هم بودیم....چه روزای خوبی بود... 

بغضو شدم دوباره... 

خدایا شکرت با تمام وجودم شاکرم....خدایا همسر عزیز تر از جانم رو بهم ببخش همینطور که هست ،همونطور که بود! 

نظرات 23 + ارسال نظر
ماه و ماهی چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 19:51 http://mahoomahi.blogfa.com/

شمیم گلی نه اینجا نه تو اینستا خبری از مادر گلت ندادی، ان شاا.. که به یاری خدا بلا دفع شده باشه عزیزمممممم

مواظب خودت باش

شرمندتونم بخدا فدای لطفتون

بیضا سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 14:24 http://mydailydiar.blogsky.com

شمیم عزیزم خیلی وقته که ننوشتی ایشالله که سلامت باشی من منتظرتم.

خوبم بیضا جان
قربون محبتت امیدوارم بشه و به زودی بیام و مفصل و خوش خبر براتون بنویسم

بانوی عاشق یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 23:15 http://just-for-wife.mihanblog.com/

وای خانومی چ رمانتیک بود این پستت
همیشه خوشبخت بمونین

ممنونم

دختربنفش سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 12:16 http://marlad.blogfa.com/

وای چقد خوب که بعد 12 سال راضی هستی از زندگیت و همسرت .مبارک باشه
میشه علت اینا که گفتیم بگی؟
پاروی پا گذاشتن و جریان نبات .برام جالبه

خداروشکر صدهزار بار شکرررر
پاروی پا گذاشتن برای اینه که حرف اونطرف که این کارو میکنه تو زندگی بیشتر تاثیر داشته باشه...
نبات هم که برای این میگذارن که زن همیشه برای شوهرش شیرین و جذاب باشه
البته من بیست سالم بود اونموقع و این کارا رو کردم قطعا همه اینا خرافاته

سسسسسسسسسسسسسسسسس یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 07:46

شمیمی جون

ببخشید سرم شلوغ بود

مهناز دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 21:37 http://www.2zan-moteahel.blogsky.com

سلام عزیزم
چه خوبه آدم مدام خاطرات خوبش رو مرور کنه!
امیدوارم زندگیتون سرشار از روزهای شاد و شیرین باشه و پر از عشق
چایی نباتم نوش جونتون

ممنون عزیزم

آبانه چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 11:54

شمیییییییییییییییییم
مبارکه
چقد عالی نوشتی
اون جریان نبات رو چرا لو دادی
خخخخخخ
خیر هم رو ببینین انشالله

قربونت برم عزیزم محبت داری
نبات رو خخخخخ اخه من خیلی صادق بودم

اسفندونه یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 19:12 http://esfandooneh.blogsky.com

آخی امیدوارم روز به روز بیشتر حس خوشبختی بکنی
خدا رفتگان رو هم رحمت کنه.

مرسی عزیزم
خدا بیامرزشون دلم براشون تنگ شده

بیضا یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 13:36 http://mydailydiar.blogsky.com

شمیم عزیزم با خوندن این پستت اشک تو چشام حلقه زد، واقعا یادآوری ای لجظات خیلی لذتبخشه، از صمیم قلب ۱۲ همین سالګرد عقدتو تبریک میګم و امیدوارم سالهای سال در کنار هم در لانه عشق تان زنده ګی کنین.

اخی عززیزم اره واقعا خاطرات ادمو دیوونه میکنه
قربونت برم الهی تو هم شاد و خوشبخت باشی نازنین

هدیه یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 10:21 http://hadyeh.persianblog.ir

شمیم عزیزم مبارک باشه،الهی در کنار همسرنازنینت با سلامتی ودل خوش ۱۲۰ سال زندگی کنی.

هدیه جون کجایی دقیقا کجایی؟
گفته بودی میخوام زود زود بنویسم بابا دلمون پوکید...
قربون محبتت عزیزدلم

گیسو یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 10:05 http://monolog-ha.blogsky.com

تبریک می گم. چقدر خوبه که هنوز همون حس ها رو دارید. انشالله تاابد همینطور عاشق بمونید

مرررسی دوستم انشالله

نیسا شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 14:52 http://nisa.blogsky.com

خیلی پست رومانتیک و عشقولانه ای بود. نهایت لذت را بردم. از صمیم قلب بهتون تبریک می گم آرزو می کنم سالیان سال در کنار هم شاد و خوشبخت باشید.

بانوی کوچک شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 13:30

شمیم عزیزم مبارکت باشع خیییییلی خوشگل بور میگم شماقبل عقدهنومیشتاختین؟

ممنون بانو جانم
بله خانواده شوهرم از دوستان صمیمی عموی من بودند و قبل از عقد هم یه دو سه سالی من و همسر درگیر عشق و عاشقی بودیم

آسمان شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 10:48

همیشه شاد باشی عزیزم

نگار پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1395 ساعت 09:56

مبارک باشه خانومی.ایشالا همینطور خوشبخت باقی بمونید و به پای هم پیر بشید.

ممنونم نگار جان

سسسسسسسسسسسسسسسسس پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1395 ساعت 08:06

سلام
تبریک میگم . صمیمانه.
همیشه عاشق بمونین.
دوازده سال یه عمره.
بازم تبریک
همیشه قدر همو بدونین
عشقتون پایا شمیمی

سلام
ممنون دوستم
بله دقیقا...
چششم
بازم متشکرم

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ساعت 17:24

سلام عزیزم من تازه با وبت اشنا شدم از وب اشتی جون اومدم اینجا.ایشالا که سالیان سال کنار شوهرت خوشبخت باشی و خدا دامنت رو هم سبز کنه .الهی آمین.
راستی یه سواال با شوهرت فامیل هستین ؟چقدر خوب که با خاهر شوهرت مثل دوتادوست هستین.

سلام دوست جدیدم خوش اومدی
ممنونم از محبتت
نه فامیل نیستیم ولی پدرشوهرم دوست بچگی عموی من بوده و از خیلی قدیمها پدرم و ایشون با هم حسابی بروبیا داشتن...
اره خداروشکر من یکی از خوش شانسی هام تو زندگیم داشتن نهال بوده...دوست خوب نعمته حالا چه نسبتی داشته باشیم چه نداشته باشیم

Samira چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ساعت 15:51

خدارو هزار بار شکر الهی همییییییشه عشقتون داغ و مستدام باشه

سارا چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ساعت 15:21

عزیزم تبریک انشاالله سالهای سال در کنار هم بمانید و با هم پیر بشین به قول قدیمیها

آذرین چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ساعت 14:48

سلام
انشالا سالیان سال درکنار هم خوش و خوشبخت باشی و این خوشی با اومدن کوچولو بیشتر شه
نگران نباش انشالا اگه خدا بخواد عید امسال یا کوچولو تو بغلته یا اخرای اومدنش .
این یک ماهم زود میگزره و با خبرای خوب میای توکلت به خدا باشه.

انشالاااااااااااااا دوست مهربونم

نسیم چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ساعت 12:44 http://nasimmaman.blogsky.com

مبارکه عزیز دلم.....
الهی همیشه عشقت پایدار بمونه و 1000 سال در کنار هم خوشبخت زندگی کنین

فدای تو

الهام چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ساعت 12:11

شمیم عزیزم امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی.تو این روزای عزیز دعاگوت هستم اگه قابل باشم.با آرزوی بهترینها.

قربونت برم الهام جان لطف داری عزیزم

سارا چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ساعت 11:28 http://parepoore.persianblog.ir

وای شمیمممممم. مبارکه. خیلی پست توپی بود. شمیم عالی بود.

مررررسی عزیزم
یاداوری اون روز قلبمو فشرده میکنه یه حالی ام الان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد