-
هانا در راه است....
شنبه 3 بهمن 1394 09:50
سلام روز بارونی تون بخیر میدونم خیلی وقته نبودم و میدونم شما بامعرفتین... الان هم که اومدم چون سرم پره از فکر و خیال و اومدم بنویسم چون خیلی نیاز به همفکری دارم....ضمن اینکه این پست موقت هست نمیدونم تا کی ولی پاکش خواهم کرد.... این چندوقت که نبودم اتفاق خاصی نیفتاده شیمی درمانی بابا هفته پیش جلسه اخرش تموم شد و حالا...
-
سه روز روزه ....
چهارشنبه 13 آبان 1394 11:28
سلام خوبین خوشین سلامتین؟ ما هم خوبیم شکر خدا تازگیها چقدر کم مینویسم و چقدر دلم میخواد مثل قبلنا هرروز بنویسم.... اینجوری یادم میره چی به چی شد! از اونجایی که یادمه یکشنبه دو هفته پیش یعنی فردای عاشورا بابا شیمی درمانی داشت و مامان باهاش رفت.منم دوشنبه اش و باهاش رفتم .کارمون تا هشت و نیم طول کشید و بابا هم منو اورد...
-
نذری پزون
دوشنبه 4 آبان 1394 11:10
سلااااااااام خوبین؟ چقدر سوت و کور شده اینجا!!! چه خبرا؟ ما که خوبیم . راستی عزاداری هاتون قبول! ما جمعه نذری داشتیم.از پنجشنبه که چه عرض کنم از چهارشنبه درگیر نذری پزون بودیم و همه کمک کردن دستشون درد نکنه تا جمعه ناهار که خداروشکر یه قرمه سبزی عالی و خوشمزه شد و پخش شد ...خدا قبول کنه... امسال مامان اینا شمال نرفتن...
-
برای سومین باااااار
یکشنبه 26 مهر 1394 11:00
سلام وای بچه ها دو بار نوشتم برقا قطع و وصل شد همش پرید اشکالی نداره انقدر پر انرژی هستم که برای بار سوم هم مینویسم وعین خیالمم نیست.... خوب اول معذرت خواهی بابت غیبت کبری و دوم تشکر از دوستای مهربون جویای احوالم و سوم توضیح بابت نبودنم.... خوب شمیم هستم یه مشاور پوست و مو این چند وقت هم که نبودم دوتا پروژه فورس ماژور...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مهر 1394 10:22
سلاااااااااام تنبل خانم اومده که بنویسه بوخودا تنبل نیستممم!!!!!من فقط کمی حاااال ندارم نه حالا میگم این چند وقت واقعا درگیر بودم.راستش همین اول کاری بگم که حدود یک ماهی میشه که کار جدیدی رو شروع کردم و یکم درگیر اموزش های اون کار بودم از اونطرف هم تو شرکت دوتا پروژه فوق العاده فورس ماژور دستم بود که وقت سر خاروندن...
-
آخرالزمان!!!
یکشنبه 5 مهر 1394 10:25
سلام دل و دماغ نوشتن ندارم...چقدر خبرای بد بد بد.... همین الان تو تلگرام برام پیام اومد که هما روستا نازنین درگذشت....خیلی غم انگیزه.... هنوز با حادثه منا کنار نیومدم و صحنه هاش جلوی چشممه.... چرا این روزا اینقدر تلخه؟چرا هرروز که جلو میریم به جای اینکه بهتر بشه داره بدتر میشه؟؟؟؟ حرفم نمیاد بعلاوه اینکه سرمای شدیدی...
-
لعنت به این عنوان...ندارم عاقا جان...این پست عنوان ندارد
یکشنبه 29 شهریور 1394 09:54
سلام هی میگم بیام بنویسم اما آخه چی بنویسم؟ این روزا زیاد حرفم نمیاد...پریشب یکی از دوستام اومد تلگرام و بهم گفت از چیزی ناراحتی؟چرا تو گروه دیگه هیچی نمیگی؟ روزانه ها همچنان در جریانه...از هفته پیش سه شنبه که رفتم خونه بابا اینا و برای مغازه بابا مشتری اومده بود....من تو اتاق خواب خودمو با نصب تلگرام رو لپ تاپ سرگرم...
-
بر سر دوراهی
چهارشنبه 18 شهریور 1394 16:07
دوباره سلام همین الان خبر رسید ابجی کوچیکه انتخاب اولش رو که مهندسی پزشکی واحد تهران جنوب هست رو هم قبول شده و حالا بر سر دوراهی....میشه دوستای عزیزی که سررشته دارن راهنمایی کنن که سراسری روزانه مهندسی نرم افزار بهشهر بهتره یا مهندسی پزشکی تهران جنوب؟؟؟؟ از لحاظ شهریه دانشگاه ازاد و یا کوچ کردن به ساری خانواده ام هیچ...
-
شکرگذارم تا ابد
چهارشنبه 18 شهریور 1394 09:44
سلام سلام صبح شما بخیر حال و احوال دوستان خوبم؟ واااای اگه بدونید چقدر هیجان دارم....دیروز از شرکت رفتم خونه مامانم اینا و با اینکه روز اول پری خانم بود ولی اصلا حالم بد نبود!از صبح که بیدار شدم خوب و سرحال بودم!از من شمیم بعید بود همچین چیزی!!! خلاصه که ناهار زرشک پلو با مرغ خوردیم و بعد ناهار هم با مامان، تخت شیدا...
-
نصیحت های شمیم گونه
یکشنبه 15 شهریور 1394 09:45
سلام زندگی در جریانه و روزمره ها مثل همیشه... حال بابا خوبه خداروشکر اون روز خودش رو وزن کرد و 71 کیلو شده بود.من فوری صدقه گذاشتم و اسپند دود کردم. پنجشنبه صبح با رویا قرار گذاشتم که بیاد خونه بابام اینا و هم دور هم باشیم هم اینکه موهامونو رنگ کنیم.من پیاده رفتم خونه بابااینا و وسطای راه دیدم بابا با چرخ خریدش داره...
-
شهریور مهربون
شنبه 7 شهریور 1394 10:36
سلام تنبلو خوابالو در خدمتم.... خیلی سختمه تازگیها بیام اینجا...یه عالمه حرف دارم که همه رو تو مغزم صبح تا شب،شب تا صبح مینویسم...بعد مثل پستهای انتشار یافته انگار دیگه بیات میشن و هیجانی براشون ندارم! دو هفته گذشته...بابا حالش خوبه.هفته اول نسبت به هربویی حساس بود اما هفته دوم تقریبا همون هم برطرف شد. پنجشنبه هفته...
-
هفته نامه
دوشنبه 26 مرداد 1394 09:47
سلام سلام از اون هفته تا حالا هی میخوام بیام بنویسم هی تنبلی میکنم....خجالت زده ام از روی بلاگ اسکای خجالت میکشم یکشنبه که گفتم رفتم مشاوره دوشنبه هم خاله پری اومد و من اعصابم اروم شد .همون روز مامان اینا رفتن برای گذاشتن پورت که نشده بود و مونده بود برای بعد. دوشنبه ظهر من رفتم خونه مامان اینا و قرار بود یکی از...
-
هیپنوتیزم
دوشنبه 19 مرداد 1394 10:06
سلام من خوبم با حامد همون شب اشتی کردیم یعنی ظهرش من رفتم خونه بابام و بعدازظهر دیدم که زنگ زد...انگار نه انگار خیلی عادی و یکم حتی بیشتر تحویل گرفت که حالت چطوره و کی بیام دنبالت و از این حرفا....البته صبحش هم نهال زنگ زدو گفت حامد بهش زنگ زده و گفته خیلی ناراحتم دیروز خیلی زیاده روی کردم و نباید به مامان شمیم زنگ...
-
جدایی؟!!
چهارشنبه 14 مرداد 1394 11:07
سلام بچه ها میدونم خیلی خسته کننده و کسالت آور شدم ولی حالم واقعا بده... دیروز یه دعوای افتضاح با حامد کردم یه جنجال بی سابقه تو این یازده سال زندگی مشترک.... مقصر اصلی هم خودم بودم اما دست خودم نبود.اونم نامردی نکرد و هرچی از دهنش دراومد بهم گفت...حتی به مامانم زنگ زد و گفت که دیگه خسته شدم و نمیتونم ادامه بدم.......
-
آبگوشت خوری
پنجشنبه 8 مرداد 1394 10:32
سلام معذرت میخوام که بیخبر گذاشتمتون اما دیروز واقعا سرم شلوغ بود و وقت نکردم بیام بنویسم... سه شنبه مامان و بابا رفتن خونه خاله آخه همسایه بالاییشون داشت تعمیرات میکرد و سروصدا بابارو اذیت میکرد...خاله به من خیلی اصرار کرد که برم اونجا اما استرس داشتم و میخواستم خونه باشم تا بعدازظهر بتونم به دکتر زنگ بزنم. از ساعت...
-
انکولوژی
سهشنبه 6 مرداد 1394 09:40
سلام دیروز من و مامان و بابا رفتیم دکتر. تو ترافیک عجیب غریب حقانی گیر کردیم و بابا از شدت استرس بدخلق شده بود...ساعت هفت و ربع رسیدیم .وقتی بابا تو اتاق معاینه بود من با اشاره از دکتر پرسیدم وضعیت چطوره؟سرش رو تکون داد و گفت دیر شده.... وقتی بابا از اتاق معاینه بیرون اومد دکتر بهش گفت برو پونزده بیست روز دیگه بیا که...
-
من خوبم
دوشنبه 5 مرداد 1394 11:26
سلام دوستای مهربون و عزیزم مرسی برای احوالپرسی های پر مهرتون....چقدر خوشحالم بابت داشتنتون من خوبم خدا رو شکر...سرم این روزها بسیار شلوغه و از 8 صبح که میرم سر کار تا 4 بعدازظهر که برگردم همش کار وکار و کار اون وسط ها هم اگه وقت بشه یه لیوان چای و یه بار هم گلاب به روتون میرم دست به آب! حالمم بهتره و سرم گرمه...از...
-
امان از سر درد
دوشنبه 5 مرداد 1394 11:25
سلام به دوستای مهربون و دوست داشتنی خودم چقدر دلم براتون تنگ شده بود...چقدر وقته که نتونستم بیام اینجا اخه خانم مدیرمون هرروز میاد اینجا مثلا کمکم،من اصلا نمیتونم دست از پا خطا کنم! خلاصه که حسابی دلم برای اینجا تنگ شده بود..وبرای شما! جدیدا سردردهای شدید دارم و توی خونه هم اصلا نمیتونم با گوشیم کار کنم،قبلا حداقل با...
-
غرغرو
دوشنبه 5 مرداد 1394 11:25
سلام به همه دوستان عزیزم امیدوار خوب خووووب خوووووووووب باشید چه شنبه باحالیه!فردا تعطیله انگار امروز پنجشنبه است...یعنی شنبه ایی که حال و هواش پنجشنبه است!!! فکر کن!!!!دوشنبه هم باز پنجشنبه است!!! هذیون میگم شما جدی نگیرید..... راستش امروز نمیخواستم بنویسم اما از امروز یه پروژه جدید بهمون دادن و دوباره بدجور درگیر...
-
ویروس لعنتی
دوشنبه 5 مرداد 1394 11:25
سلام اووووف چقدر تنبل شدم من! البته به وبلاگ های شما هم سرمیزنم شما هم تنبل شدین هااااا!!!!! ولی نه خداییش من تنبل نیستم فقط شرایط جور نمیشه که بیام و بنویسم دوسه روزه سخت سرما خوردم و گلودرد خیلی اذیتم میکنه دیشب هم از پا درد مردم! هفته پیش چهارشنبه ناهار رفتم خونه خاله ام و مامان و شیدا هم اونجا بودن...دختر خاله ام...
-
احمق
دوشنبه 5 مرداد 1394 11:24
ساعت یازده و نیمه و دراز کشیدم رو تختم با حامد قهرم....از صبح با هم خیلى خوب بودیم،ظهر رفتیم بیرون ناهار خوردیم و برگشتیم،کلى قربون صدقه ام رفت و کنار هم دراز کشیدیم و خوابمون برد...با صداى زنگ موبایلش بیدار شدیم.مامانش بود... گفت پس چرا نیومدی با این زنیکه حرف بزنی ،حامد هم گفت میام تا نیم ساعت دیگه اونجام... پاشدیم...
-
روز مادر
دوشنبه 5 مرداد 1394 11:24
دلم شکسته... یه حالی دارم...نمیدونم ناراحت نیستم از طرفی امروز باید خوب خوب باشم که نیستم.... دیشب یه بحث خیلی بد با حامد کردیم. جدیدا یعنی یه دو سه هفته ایی هست که ازش دلخورم...اگر کاری داشته باشه یا مهمونی خونه فامیل هاش باشه یا خلاصه یه جورایی کارش گرو من باشه خوب میشه!میشه همون حامدی که من ازش توقع دارم!اما...
-
سوتی
دوشنبه 5 مرداد 1394 11:23
سلام میشه تو سال جدید من سلام نکنم؟ شروع کردن یه پست با سلام و احوالپرسی چقدر سخته!آخه نه اینکه نگارش هست و من مخاطب رو نمیبینم خوب حق بدین سلام کردن برام یه جورایی غریبه! از شنبه تا امروز ظهرا ساعت دوازده بساطم رو جمع میکنم میرم خونه.آخه یکی از پروژه های 18 اردیبهشتمون رو سازمان خودش سر خود لغو کرده و من عملا بیکار...
-
منت کشی زیر پوستی
دوشنبه 5 مرداد 1394 11:21
سلام دوستای مهربون خودم صبحتون بخیر من خوبم عزیزانم امیدوارم شما هم خوب و خوش و سر حال باشید به خدا این چند وقته تو شرکت وقت سرخاروندن نداشتم ولی هر شب با گوشیم میومدم و میخوندمتون و از اونجایی که تایپ با گوشی واقعا عذاب اوره شرمنده که کامنتت ها رو تایید نمیکردم و خودمم کامنت نمیذاشتم. از اخرین باری که پست گذاشتم بگم...
-
بازگشت غیورانه خودم را به عرصه وبلاگ نویسی به خودم و به دوستان گلم تبریک عرض مینمایم
دوشنبه 5 مرداد 1394 10:07
سلااااااام من برگشتم با یه حال خووووب و یه عالمه انرژی.... اول بگم که حال بابام عالیه خداروشکر...یه طور معجزه آسایی روز به روز بهتر شد تا جایی که دیروز تا سر خیابون رفت و برای صبحانه نون گرفت!!!! منم دیروز سر از پا نمیشناختم و از خوشحالی گریه کردم...البته که هنوز خیلی ضعیف هست و حالا حالاها باید تقویت کنه اما چون...
-
در انتظار معجزه
سهشنبه 2 تیر 1394 10:50
روز ها میرفتیم بیمارستان پیش بابا شبها هم حامد یا شوهرخاله ام یا پسر خاله هام میرفتن پیش بابا میموندن.... سه شنبه اش بابا رو اوردیم خونه.یه درن تو شکمش بود که اب و ترشحات که تو فضای خالی کلیه چپش بود رو خارج کنه...نمیدونم قبلا گفتم یانه که بابام هجده سال پیش یعنی همون سالی که مامانم شیدا رو باردار بود کلیه اش رو به...
-
اردیبهشت تلخ.....
دوشنبه 1 تیر 1394 11:01
میخوام از اردیبهشت بگم....که چقدر منتظرش بودم ....ادم نمیدونه قراره براش چی پیش بیاد.... به چشم بهم زدنی زندگیت زیرو رو میشه! اوایل اردیبهشت با نهال اینا رفتیم شمال....نمیدونم اونور تو بلاگفا نوشتم یا نه!اما تو راه رفت که بودیم بابا زنگ زد به موبایلم و گفت که عموم بیمارستانه و دارن روده اش رو جراحی میکنن! من چند بار...
-
یه جابجایی موقت
دوشنبه 1 تیر 1394 10:35
بلاگفا طاقت ثبت روزهای سخت اردیبهشت و خرداد 94 رو نداشت.... من اومدم اینجا.....
-
ساری پایتخت بهارنارنج
سهشنبه 1 اردیبهشت 1394 11:29
امروز گوشیم رو خونه جا گذاشتم.... تازگی ها خیلی شیش و هشت میزنم! دو سه هفته پیش که کلید رو کلا روی حفاظ در گذاشته بودم و رفته بودم!امروز هم هندزفریم و شارژرش رو برداشتم که شارژش کنم و موقع برگشتن آهنگ گوش کنم....هه اومدم شرکت میبینم کلهم گوشیم جامونده! دو سه هفته ایی میشه ننوشتم و خوب طبعا هیچی درست و به موقع یادم...
-
نوروز 94
شنبه 15 فروردین 1394 11:26
سلام و صد سلام به دوستای گلم... سال نوتون مبارک. الهی سال پر از برکت و خوشی همراه با سلامتی براتون باشه. آجیل و شیرینی هاتون رو بفرمایید...پذیرایی شید میخوام زودی برم سر تعریف کردنی هاااا خوب همین جوری که شما مشغولید منم براتون بگم از روزهای آخر سال که دیگه بدجوری با بیماری دست و پنجه نرم میکردم و از اونطرف هم کارهای...