من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

هیپنوتیزم

سلام 

من خوبم  

با حامد همون شب اشتی کردیم  یعنی ظهرش من رفتم خونه بابام و بعدازظهر دیدم که زنگ زد...انگار نه انگار خیلی عادی و یکم حتی بیشتر تحویل گرفت که حالت چطوره و کی بیام دنبالت و از این حرفا....البته صبحش هم نهال زنگ زدو گفت حامد بهش زنگ زده و گفته خیلی ناراحتم دیروز خیلی زیاده روی کردم و نباید به مامان شمیم زنگ میزدم...خلاصه که پشیمون بود... 

پنجشنبه از صبح خونه بابا اینا بودم و شام هم حامد اومد و با هم رفتیم مرغ بریون خریدیم و برگشتیم و برای بابام اسنک مرغ درست کردیم بازم هوسونه... 

جدیدا همش ویار غذاهای فست فودی میکنه که خوب تا اونجا که راه داره سعی میکنیم براش تو خونه درست کنیم که سالمتر باشه... 

خلاصه جمعه هم خونه پدرشوهر ناهار خوردیم و ساعت پنج اومدیم خونه خودمون و یادم  نیست بقیه اش رو.... 

شنبه من رفتم خونه بابام و بعدازظهر حالم اصلا خوش نبود...کمرم درد میکنه و این خاله پری پدر منو درمیاره حالا تا بخواد تشریف فرما بشه... 

مامانم با ماشین خودمون که حالا اغلب میذاریم تو پارکینک مامانم اینا منو برد رسوند خونه و خودش برگشت...حامد خونه بود و داشت بازی میکرد.نیم ساعت بعد رفت باشگاه و با یه شاخه گل تزیین شده برگشت...شنبه سالگرد ازدواجمون بود. 

یکم بیحوصلگی کردم و هردومون با گوشی هامون سرگرم شدیم ولی دوباره نق نق هام شروع شد و حامد ساعت یازده و نیم رفت برام گردو خرید که البته تا برگرده خوابم برد...یکساعت بعدش با هول از جام پریدم و فکر کردم هنوز نیومده.رفتم تو سالن و دیدم جلوی تلویزیون دراز کشیده منم رفتم سر یخچال و تا میتونستم گردو خوردم. 

یکشنبه صبح با گردوهام اومدم سرکار و تا ظهر داشتم گردو میخوردم حتی تو مسیر برگشت به خونه!!!! 

ساعت چهار اماده شدم و رفتم پیش روانشناس.... 

باهم صحبت کردیم و یه سری تمرینات بهم داد که باید حتما انجام بدم و بهم گفت وسواس فکری و افسردگی داری اگر بخوای دارو مصرف کنی ده سال دیگه هم همینی و بدتر هم میشی اما اگر رو خودت کار کنی بین 6 تا 10 جلسه خوب خوب میشی....بهم گفت از چیزایی که میگی من استنباطم اینه که شوهرت مشکل نداره و تو باید رو خودت کار کنی... بعد هم یه نیمچه هیپنوتیزمی کرد مارو....خیلی باحال بود بی حس شده بودم رفته بودم کنار ساحل با حامد!!!!هیشکی نبود هیچ چشمی مارونمیدید و من اروووووووم اروووووووووم بودم ...ارووووم اروووووووووم

خداروشکر حداقل یکیمون مریضیم 

دیگه از اونجا که اومدم بیرون حامد اومد دنبالم و باهم برگشتیم خونه.اون رفت باشگاه و من رفتم روغن کنجد و روغن سرخ کردنی خریدم و اومدم خونه و مشغول آشپزی شدم...کتلت هام نمیدونم چرا نرم میشه؟!من کتلت خشک دوست دارم... 

خلاصه تا نه و نیم کارم تو اشپزخونه طول کشید و حامد هم رفته بود از انباری خونه باباش اینا برنج بیاره که ساعت ده اومد...من دوباره بداخلاق بودم .گفت به روانشناست بگو ساعت ده به بعد اینجوری میشی....منم گفتم روانشناسم گفته از اینه که شوهرت همش تنهات میذاره و پی کار خودشه!!! 

اونم قربون صدقه ام رفت و گفت حالا دوتاگردو بیار بخوریم....گفتم تموم شد همشو خوردم.... 

گفت یعنی اونهمه گردو خوردی!!!!!!!!!یه دونه هم برا من نگه نداشتی!!!!!!!! 

گفتم نه... 

یه عالمه خندید و بعد گفت پاشو بریم بازم برات بخرم.... 

دیگه اماده شدیم و رفتیم گردو خریدیم و برگشتیم و تعبیر وارونه یک رویا رو دیدیم و یکم گوشی بازی و بعد هم لالا..... 

یکی از دوستام از هلند اومده دیروز با بچه ها قرار داشتیم من بخاطر وقت مشاوره ام نتونستم برم 

مامانم دیروز رفت پیش انکولوژیست بابا و نامه داده امروز رفتن بیمارستان که پورت بذارن و شیمی درمانی رو شروع کنن... 

من باید برم کلاس ورزش...دیروز از در باشگاه رد میشدیم حامد نگه داشت و به زور من وفرستاد داخل تا برم سوال کنم....از محیطش خوشم اومد دلم خواست که برم ولی خوب من که هرروز میرم خونه بابام اینا وقت نمیکنم برم باشگاه از طرفی هم الان احساس میکنم پیش بابا بودن برام از هرکاری واجب تره... 

دیشب لک دیدم خیلی درد دارم......چرا نمیشه من یک ماه عقب بندازم.....حسرت به دلم موند...... 

دلم میخواد براتون عکس بذارم .این پست رو میفرستم دارم عکسارو آپلود میکنم تو پست بعدی عکسارو میذارم....

نظرات 8 + ارسال نظر
دلارام شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 18:26 http://femo935.mihanblog.com/

سیب زمینی را رنده درشت کن کتلت ها کرانجی میشن

چشم ممنونم از راهنماییت

آشـتی یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 16:11

سلام عزیز دلم.
چه خوب که رفتی پیش مشاور. منم وقتهایی که میرفتم خیییییلی حس خوبی داشتم. خیلی زیاد. خوشحال میشدم ایرادم رو بگه. احساس رشد میکردم. و قطعا پر بودم از اشکال و ایراد. که ایشالا تونسته باشم یه درصدیش رو برطرف کنم.
هیچکی تو زندگی هیچکی نیست. ولی شوهر مهربونی داری. واقعا برات وقت میذاره. خدا رو شکر که بابا خوبه.
گردوها تر بود؟؟!!!!!!! نوش جووووووووون!

سلام عزیزم
اره حس خوبی بهم داد بخصوص که تمریناتش رو دارم انجام میدم و برام خیلی خوب بوده....
شوهرم مهربونه قبول دارم اما خدایی اصلااااااااا برام وقت نمیذاره یا حداقل کمی اونم به زور و اصرار خودم برام وقت میذاره
گردوی تازه بود جاات خالی

اسفندونه پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 16:36 http://esfandooneh.persianblog.ir

آخیش خدا رو شکر که خوووبی
شمیم جان منتظر جوش های تپل باش چون منم همین کارو کردم و الان دارم بخاطر هوسرانیم با جوشهای عزیز دست و پنجه نرم میکنم

ای جوووون دلم اسفندونه با جوشم خواستنیه

sarah پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 12:28

salam nasim jan,
man jozve khanandegane khamooshetam, vali poste ghablit ro ke didam khastam nazaramo begam. azizam in sohbatha ke pish miad mamoolan be khatere fesharhaye zendegi hast va gar na mani vagheie nadare. yani har 2 taraf tahte oon sharayeti ke hastand ke mamoolan ham kheili movaghati hast ehtiaj be tanhaiee daran va ye kam fasele va bara hamin in harf ro mizanan. vagarna ye kam ke in fasele ro be dast biaran, motevajeh mishan ke cheghadr be tarafeshoon vabastan va che ghadr jaye oon taraf too zendegishoon khaliye. hich vaght ba in harfa negaran nasho :D dar zemn hamishe yadet bashe ke vasate dava shirini pakhsh nemikonan, baste be sheddate dava bazi ooghat az in harfha ham zade mishe. khodaro shork hamed bade ye rooz sari fahmide hame chio.

سلام سارای گلم
خوشحالم که وقت میگذاری و میخونی و ممنون از کامنتت فقط یه چیزی برام جالب بود!!از کجا میدونستی اسمم نسیمه؟؟!!

آسمان چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 12:49 http://sweetlife61.blogsky.com/

خوشحالم که اشتی شدی غزیزم

فدای تو مهربونم

هدیه چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 11:52 http://hadyeh.persianblog.ir

خب خداروشکر که بهتری

ممنونم مامانی هدیه جون

پریسا دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 13:12

سلام خانم گل
خدا رو هزززززززاااااررررر بار شکر که دلخوری هاتون رفع شد، ان شالله هر روز هی گردو بخورین و عاشق تر بشین
عشق گردویی
به امید وزای شادتر برای تو،والبته یه پست پر از عکس

سلام عزیزدلم
ممنوووووووونم فدات شم

ترمه دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 13:02 http://www.sarneveshtman2.blogfa.com

دیدی گفتم خودش برمیگرده بابا همه مردا همینجورررررن

هی هی واااااقعا....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد