من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

لعنت به این عنوان...ندارم عاقا جان...این پست عنوان ندارد

سلام 

هی میگم بیام بنویسم اما آخه چی بنویسم؟ 

این روزا زیاد حرفم نمیاد...پریشب یکی از دوستام اومد تلگرام و بهم گفت از چیزی ناراحتی؟چرا تو گروه دیگه هیچی نمیگی؟ 

روزانه ها همچنان در جریانه...از هفته پیش  سه شنبه که رفتم خونه بابا اینا و برای مغازه بابا مشتری اومده بود....من تو اتاق خواب خودمو با نصب تلگرام رو لپ تاپ سرگرم کرده بودم و مامان هم در رفت و آمد بود....میخوان مغازه رو بفروشن....پارسال یه پولی حامد به بابا داده بود حالا بابا بهم گفته ماشینتون رو نفروشین من پول میدم بهتون.منتظریم ببینیم مغازه چی میشه! 

شیدا قراره امروز بره ثبت نام و احتمالا منم همراهش میرم.مامان بهم گفت تو بیا باهاش برو گفتم چشم. 

در نهایت با در نظر گرفتن بیماری بابا و اینکه باید دو هفته یه بار شیمی درمانی بشه و اینکه رفتن به یه شهر دیگه برای زندگی و دربست اونجا موندن تو شرایط فعلی برای بابای من به صلاح نیست و همینطور علایق خود شیدا همون مهندسی پزشکی تهران جنوب تصویب شد.... 

بچه ها خیلی ازتون ممنونم واقعا لطف کردین که وقت گذاشتین و نظراتتون خیلی خیلی موثر بود 

دیگه جونم براتون بگه یه الم شنگه جدید سر همون تلگرام کذایی تو خونمون به پا شده دیدنی....مامان و بابام فعلا قهرن  من دخالت نمیکنم چون موضوع کاملا شخصیه و به خودشون مربوطه...احترام بابا در هر شرایطی بر من واجبه... 

اها راستی پنجشنبه دوباره دوره داشتیم و بعد از وقفه چند ماهه که بخاطر مریضی بابا پیش اومده بود بالاخره خونه خاله بزرگه جمع شدیم و منم سرراه شیرینی قبولی شیدا رو خریدم و رفتم اونجا.کلی خوش گذشت مثل قبل دوباره کلی بزن و برقص کردیم،کلی خندیدیم و یه عالمه هم عکسای باحال خنده دار انداختیم...فیلم نامزدی الا رو هم دیدیم و عکسای فوق العاده خوشگلش رو 

شب هم من با مامانم رفتم خونشون و البته سرراه یه دامن کوتاه مشکی خیلی خوشگل خریدم .حامد هم اومد اونجا و پاچینی با سیب زمینی سرخ شده خوردیم و ساعت ده هم اومدیم خونه. 

شنبه هم طبق معمول خونه پدرشوهر بودیم و ناهار ابگوشت و بعدازظهر چرت نیمروزی و اما یه چند هفته ایه خونه پدرشوهر خیلی بهم بد میگذره.... 

سام خیلی شیطنت میکنه و پرسرو صداست از اونطرف اینا عادت دارن صدای تلویزیونشون خییییییلی بلنده و از شانس گند من این هفته نهال بیچاره رو نشونده بودن پای چرخ خیاطی تا براشون یه سرس پرده برای مدرسه پدرشوهر بدوزه و اضافه کنید به اینهمه سروصدا بلند بلند حرف زدنا و قهقهه هاشون!!!!! 

دیگه ساعت شش برگشتیم خونه و من سرم رو با دستمال بستم و یکم چشمام رو بستم و اروم تر شدم. 

دیروز هم از اینجا رفتم خونه و همش میلرزیدم،دیروز خیلی سررد بود.من که همش دراز کشیده بودم و یه پتو روم کشیده بودم.بعد هوس لوبیا کردم و یه لوبیا دبش برای شاممون درست کردم.برای ناهار امروز حامد هم سینه مرغ و نخودفرنگی اب پز کردم با یه عالمه سالاد کاهو دادم ببره.دیشب با گوشی حامد خندوانه رو گرفتیم و بعد هی خوشمون اومد اینو دانلود کردیم اونو دانلود کردیم همینطوری همینطوری تا دو بیدار بودیم.امروز صبح حامد خواب موند 

منم که اومدم اینجا نشستم و کسالت از سرو روم میباره...برم تا شماها رو هم بیشتر از این کسل نکردم. 

خوش باشید

نظرات 10 + ارسال نظر
سرن یکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت 15:34

سلام
تبریک به خاطر قبولی شیدا! جاری جان من هم تو همون دانشگاه بیست سال پیش دقیقا مهندسی پزشکی خونده!

سلام عزیزم
ممنونم لطف داری
چه جالب.باریکلا جاری جان

ترنج جمعه 3 مهر 1394 ساعت 10:12 http://www.shabemahtab53.blogfa.con

سلام دوست من. امروز خیلی اتفاقی به وبلاگت برخورد کردم و از این بابت خیلی خوشحالم. چون شما هم مثل من از خاطراتت اینجا می نویسی. از لحظه های خوب و بد زندگیت. نوشتن واقعا حس خوبی برام به همراه داره. از غصه هام کم می کنه. خوشحالی هام رو زیاد می کنه. وبلاگت رو دوست داشتم و حتما بازم بهت سر می زنم.

سلام عزیزم
خوشحالم از اشناییتون
لطف داری گلم

آبانه سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 12:02

وااااااااای ببخش الان دیدم
قبولی خواهرت مبارک
به نظر منم مهندسی پزشکی بهتره
انشالله که خیر باشه واسش
تو دعوا دخالت نکن اما به مامان بگو بیشتر با بابا مدارا کنن

عززززیز دلم
ممنونم ازت
اره همین کارو هم میکنم...

نارسی دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 11:08 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

سخت نگیر شمیم جون ، خدارو شکر که این روزا زندگی داره روی خوشش رو نشون میده ، قدر بدون و پر انرژی و سرحال باشه دوستم... ایشالا که سرمایه گذاری هم جواب میده و حسابی سود میکنید عزیزم

بله این نیز بگذرد....انشالله سلامتی باشه همه چیز قابل تحمله
مرسی عزیزدلم

هدیه یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 16:36

کسل نباش خاله جون،من 10 روز دیگه میام ،بوووووس برای شما.از طرف پسته خاله.

ای جوووووووون دلم خوش اومدی عزیزکم قدمت مبارک پسته جونم ایشالا که به سلامتی و دل خوش بیای و دل ما و مامان هدیه مهربونت رو شاد کنی

آشتی یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 13:52

سلاااااااااام عزیزم.
مبارکه دانشگاه شیدا جون. ایشالا خیر ازش ببینه. بچه خیلی درس خوند حق داشت جای خوب قبول بشه.
ببخشید با تاخیر بود.
خانواده مهدی هم عادت دارند هییییییی تی وی لاکردار روشن باشه. بابا یازده نفر دارند حرف می زنند. خفه کن اون بی صاحابو!!!!! حالا برعکس خونه بابام. هیچکی هم حرف نمیزنه، داداشم هی راه میره تی وی رو خاموش میکنه. میگه این چیه صدای زرزرش میاد!!!!!!!!
آفرین به تو زن خوب که اینقدر قشنگ پشت شوهرتی. ایشالا خیر از این سرمایه گذاری ببینید. با نی نی جون. من هی لباس بچه و لباس مدرسه می بینم، میگم شمیم به حق علی خدا بذاره تو دامنت!

سلام به روی ماهت آشتی نازنینم
مرسی عزیز دلم ..اره واقعا زحمت کشید و با اینکه دم اخری بدشانسی اورد اما بازم نتیجه خوب بود و خداروشکر که زحماتش هدر نرفت....
وووووی خوش به حالشون چقدر اعصابشون قویه!!!
فدات بشم تو لطف داری انقدرها هم که نشون میده زن خوبی نیستم خدا از دل حامد بشنوه
الهی فدات شم مهربون ایشالا ایشالا از دعای خیر شما دوستان

الی یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 11:19

وای من عاشق سرما هستم...چه حالی میده یه خونه قدیمی باشه با یه کرسی قدیمی...هوا هم سر باشه بری زیر کرسی بشینی...وای دلم خواس...چی تابستون همه اش گرما ....

منم سرما رو دوست دارم ولی اخه الان خیلی زوده هنوز لباس زمستونی هامون رو درنیاوردیم

الی یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 11:17 http://mohsenelham.blogsky.com/

سلام عزیزم ...خوشحالم از آشناییتون...با اجازه لینک هستین....به منم سر بزنید...ممنونم میشم....

سلام بانو
ممنونم عزیزدلم حتما

پریسا یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 11:10 http://afsoongar68.blogsky.com

سلام به شمیم عزیز و گل
تبریک میگم بابت انتخاب رشته شیدا جون،ان شالله که موفق باشه
به خودت حسابی برس ،احتمالا سرماخوردی،دیگه هوا هم خدا رو شکر سرد شده از گرمای تهوع اور تابستون بیزارم
روزگارت پر از شادی و سلامتی

سلام به پریسا جون عسل طلا
مرسی گلم لطف داری
چشم حواسم هست ...ولی من تابستون رو دوست میداشتم
شاد باشی عشقم

نسیم یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 10:47

الهی که شیدا جونم موفق باشه .و خیر براش پیش بیاد
دوستم نکنه سرما خوردی کسلی...مایعات گرم زیاد بخور...
میبوسمت

مررررسی عزیز دلم
اره خودمم فکر کنم دیروز سرماخوردم...میخورم جات خالی همین الان لیوان چاییم رو سر کشیدم
منم میبوسمت دوست قشنگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد