من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

آخرالزمان!!!

سلام 

دل و دماغ نوشتن ندارم...چقدر خبرای بد بد بد.... 

همین الان تو تلگرام برام پیام اومد که هما روستا نازنین درگذشت....خیلی غم انگیزه.... 

هنوز با حادثه منا کنار نیومدم و صحنه هاش جلوی چشممه.... 

چرا این روزا اینقدر تلخه؟چرا هرروز که جلو میریم به جای اینکه بهتر بشه داره بدتر میشه؟؟؟؟ 

حرفم نمیاد بعلاوه اینکه سرمای شدیدی خوردم و یکهفته است بیچاره شدم....پنجشنبه با اصرار حامد رفتم دکتر و دارو داد که دوزار نمی ارزید.... 

بابا یکشنبه هفته پیش بعد از معامله ضربتی مغازه و در میان انبوه شکایتهای ما گذاشت و با دوستش رفت شمال...البته سعی میکرد تلفنی مارو قانع کنه که البته موفق هم شد...اما خداوکیلی 150 میلیون ضرر روی یه معامله خیلی زیاده...خیلی  

تا پنجشنبه موند شمال و بعدازظهر پنجشنبه برگشت .تو این مدت هم من فقط چهارشنبه بعدازظهر رفتم خونه مامان اینا که دوتا خاله ها هم بودن و خوش گذروندیم.روز قبلش مامان و شیدا رفته بودن خرید کفش و لباس دانشگاه شیدا و سینما و حسابی به خودشون رسیده بودن در نبود بابام!!! 

چهارشنبه شب حامد اومد براش قارچ کبابی کردم خورد و خندوانه دیدیم و ساعت دوازده هم برگشتیم خونه. 

پنجشنبه همش خونه بودیم و ناهار از بیرون گرفتیم و بعدازظهرش هم که رفتیم دکتر و من برگشتم خونه و حامد هم با دوستاش بیرون بود. 

جدیدا مد شده شبا تا دیروقت با دوستاش بیرونه و برای اینکه صدای من درنیاد از این ور هم کلی اوانس به من میده و ...خلاصه یه جورایی هم برا اون خوبه هم برا من!!! 

منم گیر نمیدم.دوستاش رو میشناسم و راستش دلمم براش میسوزه....ما خیلی زود ازدواج کردیم و یعنی حامد 21 سالش بود و من اون اوایل مثل الانم ریلکس نبودم! 

طفلک جرات نداشت دست از پا خطا کنه !!!! 

ولی الان دیگه اونطوری نیستم...میگم بذار به حال خودش باشه.گناه نکرده منو گرفته که!والا..... 

دیشب هم رفت طبق معمول این شبا و ساعت دو اومد و خوابید!!!! 

الان هم زنگ زده و قربون صدقه!!!!میخواد هرجور شده من رو راضی نگه داره مبادا پشیمون بشم و دیگه نذارم که بره....اسمش رو گذاشتم  یللی پارتی! 

حالم خوش نیست دارم چرت و پرت میگم....بهتره برم. 

به خدا میسپارمتون ایشالا روزگار هرروز خوش تر از دیروز بشه و غم و اندوه از جامعه مون دور و دورتر بشه......

نظرات 18 + ارسال نظر
آوا جمعه 24 مهر 1394 ساعت 01:52 http://ava-life.blogsky.com

چرا این روزا همه بی حوصله شدن،؟تاثیر پاییزه آیا؟ بجز من که شدیدا پرانرژیم

نمیدونم عزیزم
راستی مبارک باشه قدم نو رسیده...الهی قدمش براتون خیر باشه و خدا براتون نگهش داره

سسسسسسسسسسسسسسسسس سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 08:15

سلام باحال
کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلااااااااااام همینجام

آشتی یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 14:53

سلام. کجایی شمیم جون؟

سلام عزیز دلم نوشتم...یکم سرم شلوغ بود

سسسسسسسسسسسسسسسسس پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 08:37

سلام. کجایی دختر؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلاممممممممم من هستم

لیلی سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 14:13 http://lilimeysami.mihanblog.com/

دوست عزیزم برای سلامتی پدرت خیلی دعا می کنم، چون خودم پدرم را خیلی دوست داشتم و الان سالهاست از دیدنش محرومم. ان شاالله پدرت به طور کلی سلامتیش را بدست بیاره. قبولی دانشگاه خواهرت هم مبارک باشه. ولی در مورد این دیرآمدن های همسرتون اگه حرفم دخالت نباشه اصلا موافق نیستم من خودم از اینکه همسرم گهگداری با دوستانش استخر یا ... بره مشکلی ندارم ولی در هفته یک روز یا دوهفته ای یک روز اصلا هم آدمی نیستم که مدام گیر بدم و یا ... ولی هر شب تا ساعت 2 نیمه شب اصلا جالب نیست خواهرانه می گم نگذار برایش یک عادت بشه کم کم خودت هم اذیت میشی و بعد دیگه نمی تونی مخالفت کنی و خدای نکرده تاثیر بدی تو روابطتون می ذاره. ببخشید من فضولی کردم. قربانت لیلی

مرسی لیلی نازنین
نگران نباش عزیزم تقریبا بیرون رفتن هاش تموم شده که البته منمشکلی نداشتم باهاش!
ممنونم بازم دوست مهربون

نارسی سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 10:32 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

عزیزدلم من فکر میکردم من زود عروسی کردم من 24 سالم بود و رادمهر 25 ... شما دیگه خیلی کوچولو بودید...
رادمهر الان اصلا تنهایی با دوستاش بیرون نمیره همیشه منم باهاش میرم و اونا هم با دوس دختراشون میان یا اینکه همه میان خونه ی ما اخه فقط ما متاهل جمع هستیم
تازه 7 ماه از ازدواج گذشته یعنی ممکنه رادمهر هم چند سال دیگه دلش یللی پارتی میخواد؟
غصه ی حوادث رو نخور ... سرزنده و شاد باش و نذار اتفاقات ناراحت کننده رو روحیه ات تاثیر بذاره دوستم

اوخخخخخخخخخی
ما نی نی گوگولو بودیم
نه نگران نباش حامد هم خود به خود از سرش افتاد...مردن دیگه گاهی دلشون میخواد فکر کنن ازدواج محدودشون نکرده و همچنان میتونن ازادانه هر کاری دلشون خواست بکنن!!!بذار خوش باشن
چشم عزیز دلم میبوسمت

ندا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 17:07 http://mydailyhappenings.blogsky.com/

سلام عروس کوچولو
خوبی عزیزم
انشالله ضررتون جور دیگه جبران بشه
وای شمیم پدر و مادره دوستم مکه بودن و مُردم و زنده شدم تا برگردن، الان برگشتن صحیح و سالم


مواظبه خودت باش

سلام گل دخترم خوبی؟
ممنون عشقم ایشالا....
اخی چقدر اون روزا همه استرس داشتن....خداروشکر کاش همه سالم برمیگشتن
تو هم همینطور عششقم

الی پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 12:52 http://mohsenelham.blogsky.com/

عیدتون مبارک عزیزم...التماس دعا

عزیز دلم عید شما هم مبارک...فدای محبتت

نسیم چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 15:44 http://nasimmaman.blogsky.com

قربون دوستم برم که کوچولو بوده شوور کرده...الهی همیشه در کنار هم در ارامش باشین

خدا نکنه نازناز نازیه من....فدات برمممممممم

سسسسسسسسسسسسسسسسس چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:19

سلام
آفرین بر تو.
سعی کن طعم عشق رو واسه خودتو همسرت تغییر بدی.
یادت باشه پاییزه و فصل عاشق شدن دوباره تو و همسرت به هم.

سلام
ممنانم
چششششششششم
حتمااااااا

ارغوان سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 13:10

کاش داستان ازدواجتون رو بنویسین.و اگه احیانا مشکلی بعدش پیش اومده.مطمعن باشین کم کم به یک نفر تو این دنیا کمک خواهید کرد ک زندگیشو خوب جمو جور کنه

چشم عزیزم هرچند که داستانی نبود ...ما حدود سه سال دوست بودیم که دوسالش مخفیانه بود و یکسالش با اطلاع پدر و مادرم...عاشق و شیدا از اونا که یا این یا هیچ کس....بعد از عقد یکم با هم دعوا میکردیم ولی در کل هنوز عاشق بودیم...بعد عروسی دعواها تموم شد و دوباره عاشقانه هامون از سر گرفته شد....
این خلاصه اش بود اما شاید یه روزی وقت کنم مفصل ازش بنویسم....

سسسسسسسسسسسسسسسسس سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:38

سلام
دل و دماغ دار شدی؟
از ما گفتن بود.
این اولشه که از دلت میخواد در بیاره ولی کم کم عادی میشه و حق خودش میدونه و طلبکار میشه.
تازه وقتی داره سعی میکنه از دلت دربیاره و باج بده یعنی یه جای کارش میلنگه.
کاملا جدی میگم.
پدر تجربه بسوزهههههههههههههه
مواظب باش.
پشیمون میشی هاااااااااااااااااااااا

سلام
بد نیستم بهترم شکر خدا
میدونم چی میگی اما همونطور که گفتم من یازده ساله ازدواج کردم و حواسم به این موارد هست...نگران نباش انشالله اتفاقی نمیفته...
ازت ممنونم که نگرانم هستی اما ناراحت نباش حواسم هست

هدیه دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 14:31

آخخخخخخخخی عزیزم چقدر زود ازدواج کردین.خوشبخت باشی و شاد الهی .

مرسی نفسی
چطوری عزیزم کی میری برای زایمان؟
من بیصبرانه منتظر پسته خاله ام هاااااا

آشتی دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 14:17

سلام عزیز دلم.
آره واقعا همه اش خبر بد. ایشالا خبر خوب هم میرسه.
اوخیییییییی پس تو چند سالت بوده زمان ازدواج؟ چقدر کوچولو!!!!!!!!

سلام مهربون
ایشلا ایشالا
اره بابا نی نی بودیم

الی دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 09:28 http://mohsenelham.blogsky.com

سلام عزیزم آخی ناراحت نباش أدمی دیگه همه ما یه روزی میمیریم....گلم به خدا صبر داری من بودم نمیزاشتم عشقم بره 2شب بیاد جون مجرد که نیست...آخه آقایی از صبح تا شب سر کار...شبم میاد خونه اگه بخواد با دوستاش باشه که من دق میکنم....فقط فقط دوست دارم با خودم باشه...خخخخخ
ان شاااله زودتر خوب بشی گلم....

سلام گلم
منم همینجوریا بودم...اون اوایل...حتی تا چند وقت پیش!!!
الان دیدگاهم عوض شده...اینجوری خیلی بهتره
مررررسی عزیزم

سسسسسسسسسسسسسسسسس دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 08:05

سلام.
بیشتر مراقبش باششششششششششش.
دوستانه گفتمممممممممممم
به خاطر زندگیتتتتتتتتتتتت
به خاطر خودششششششششششش
به خاطر خودتتتتتتتتتتتت

سلام
مواظبم نگران نباش

پیچک یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 11:45 http://Www.duallove.blogsky.com

فک نمیکردم اینقد زود ازدواج کرده باشین
چطوری شمیم ؟دلم واست تنگ شده

اخی پیچکی سلااام
منم دلتنگتم کجا بودی کجا هستی؟الان میام وبت عزیزم

آبانه یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 11:44

الهیییییییییییی چقد زود ازدباج کردین
خیلی مواظب خودت باش عزیزکم. خوب استراحت کن تا خوب شی

خخخخخخ
کوچمولو بودیم
مرسی عزیزم چششم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد