من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

انکولوژی

سلام 

دیروز من و مامان و بابا رفتیم دکتر. 

تو ترافیک عجیب غریب حقانی گیر کردیم و بابا از شدت استرس بدخلق شده بود...ساعت هفت و ربع رسیدیم .وقتی بابا تو اتاق معاینه بود من با اشاره از دکتر پرسیدم وضعیت چطوره؟سرش رو تکون داد و گفت دیر شده.... 

وقتی بابا از اتاق معاینه بیرون اومد دکتر بهش گفت برو  پونزده بیست روز دیگه بیا که کیسه ترشحاتت رو برداشته باشی ...بابا گفت دیر نمیشه؟ 

دکتر گفت همین الان هم دیر شده!!!بابا رو صندلی میخکوب شد!!! 

من و مامان دویدیم وسط حرف دکتر و بهش حالی کردیم که اوضاع روحی بابام خیلی خرابه....دکتر هم حرفش رو جمع و جور کرد و ..... 

ما نتونستیم درست با دکتر صحبت کنیم چون بابام سماجت میکرد و نمیخواست ما رو با دکتر تنها بذاره!قراره امروز ساعت شش به دکتر زنگ بزنم و ازش وضعیت بابام رو بپرسم....وقتی اومدیم پایین بابام گرسنه بود.مامان رفت داروخانه تا داروهای تقویتی که دکتر نوشته بود رو براش بگیره منم براش یه بسته ژامبون گوشت خریدم با یه بسته نون فانتزی از این قدیمی ها...خسته بودم و از مامان خواستم رانندگی کنه....تا برسیم بابا عقب نشسته بود و برای خودش و ما لقمه نون و کالباس درست میکرد و میخوردیم...قربون دستای مهربونش برم من... بهش میگفتم بابا به من اعتماد کن من خودم یه پا دکترم!همه چیزایی که از تو سی تی و ازمایشت خوندم رو الان دکتر بهت گفت،نگفت؟ 

اونم میخندید و میگفت اره واقعاااا...

ذهنم درگیره.... یه چیزو نمیفهمم...دکتر میگفت ریه اش آب اورده!!گفت که دیر شده...اگر دیر شده ،اگر اوضاعش خرابه پس چرا حالش روز به روز داره بهتر میشه؟

نظرات 12 + ارسال نظر
گنجشک پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 20:39 http://gonjeshk.blogsky.com

خب خداروشکر خیلی خوشحال شدم

ممنون دوستم

گنجشک پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 02:01 http://gonjeshk.blogsky.com

کدوم انکولوژیست رفتین؟ خب می پرسیدین چرا دیر شده؟ حتما بپرس و پیگیر باش گاهی هم بهتره با یه انکولوژیست دیگه مشورت کنی نیازی هم نیست بابا خودشون باشن، اگه مدارک رو کامل ببری و شرح حال دقیق بدی کمک کننده است، ایشالا که خیره

اسمش دکتر محمد فتوحی بود مطبش تو ملاصدرا...بهش زنگ زدم و کامل ازش پرسیدم...الان مینویسم

آتوسا پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 01:05

عزیزم ایشالا که دکتر اشتباه کرده و روزبروز بهبودیشون رو ببینید.
ما رو بى خبر نذارً

چشم گلم ممنونم
الان مینویسم

نازلی چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 21:40 http://www.1aseman-deltangi.blogsky.com

چه خوشحال شدم شمیم جان برای وبلاگ جدید و دوباره نوشتن
نگران نباش عزیزم
اب اوردن ریه ساده نیست و مراقبت زیادی میخواد
حال ادم روز به روز ممکنه دگرگون بشه
حتما بابا هم دارن بهتر میشن
بنظرم ازمایشات نشون یه دکتر دیگه هم بده

نازلی عزیزم لطف داری
همین کارو کردیم به هر دکتری نشون دادیم همشون اتفاق نظر دارن...

اسفندونه چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 14:23

شمیم جان ای کاش نمیذاشتین بابا متوجه بشه. آخه اینجوری شاید روحیشون پایین بیاد. به هرحال امیدوارم پدرت همین روند خوب شدن رو ادامه بده به امید خدا

سلام اسفندونه جونم...تسلیت میگم عزیزم ببخشید باید زودتر از اینا میومدم و بهت تسلیت میگفتم اما خودت که بهتر میدونی....به بزرگواری خودت ببخش...
انشالله خدا به شما و به خانواده پسردایی عزیزت صبر بده و روحشون قرین رحمت الهی باشه...
نگران نباش عشقم نگذاشتم بابا ناراحت باشه من واسه خودم یه پا فیلمم...انقد نقش بازی کردم که الان خیالش رااااحته راااحته

هدیه چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 12:10 http://hadyeh.persianblog.ir

توکلت به خدا باشه.حرف دکترا با تمام ادعایی که دارن،خیلی درست نیست.خیلی بی پروا حدسهای بد میزنن و خیلی راحت اعلام نظر میکنن.این روزا انگار اصلا دیگه براشون مهم نیست که اون بیمارباید روحیه داشته باشه برای مبارزه بابیماری و خانوادش روحیه برای پرستاری.
من روزی که باخوشحالی خبر حاملگیم روبه دکتر دادم،خیلی بی تفاوت گفت حالا معلوم نیست شاید خارج از رحم باشه،درحالی که اصلا نه سونو نه آزمایش هیچی وجود نداشت حتی برای اینکه بخواد همچین حدسی بزنه.
فقط توکل برخدا شمیم جون.هرچی خدا بخواد.ماهم دعا میکنیم.

ای جون دلم چه استرسی بهت وارد کرده دکتر احمق!
وجدان ندارن دیگه....
فدای تو بشم که برام دعا میکنی ...من خیلی به یادتم بانو....پسته خاله رو ببوس

مهسا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 11:10

فقد و فقد و فقد مواظب روحیه اشون باشید خودتونم با حرفای دکترا نبازید.
حال و روز خوب و خوش از هر دکتر و دارویی بالاتره

دقیقا باهات موافقم مهسای عزیز

الهام سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 17:23

شمیم مهربونم ان شاالله که پدر بزرگوارت هرچه زودتر سلامتیشون رو بدست بیارن
امیدت به خدای مهربون.باشه

مرسی الهام نازنینم

مرلینا سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 16:43

سلام عزیزم انشاله که پدرت زودتر خوبشه وسلامتی کامل بدست بیاره و خدا دامن توروهم سبزکنه
عزیزم من خیلی درمورد بیماری پدرتون نمیدونم فقط یه نکته لطفا ازین به بعد رو سلامت تغذیه پدرت خیلی دقت کن کسیکه تازه عمل روده انجام داده رو چرا دوباره کالباس میدین بخوره اینا خیلی تو سلامتی تاثیر میزاره لطفا خیلی خیلی کمتر غذای بیرون مصرف کنیز ممنون

سلام عزیزم ...ممنونم گلم
بخدا حق با شماست اما این بابای شیکموی من هرروز هوس یه چیزی میکنه که از قضا بیشترش هم فست فوده!!!من خیلی باهاش مخالفت نمیکنم ترجیح میدم بخوره حالا هرچی که دلش میخواد!

آسمان سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 15:18

امیدت به خدا باشه عزیزم نگران نباش

خیالم راحته خدا خیلی مهربونه...

نسیم سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 14:22 http://nasimmaman.blogsky.com

دوستم همه چی رو بسپار به خدا...فقط سعی کن بابا روحیش حفظ بشه....یه دوره شیمی درمانی میکنه...اوضاش روبراه میشه ...قول میدم.....مطمئن باش خوب میشه....برای بچه یه فکری بکن....این اتفاق روحیه بابارو از این رو به اون رو میکنه....
دوستم قوی باش.....شیدا رتبش خوب شد؟

اوهوم نسیم جونم خیلی خیلی امیدوارم...میدونم که خوب میشه
یه کارهایی میکنم به زودی
شیدا طفلک تمام زحمتهای یکساله اش به باد رفت...خیلی براش ناراحتم

پریسا سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 12:15

سلام عزیزم
تو رو خدا زیاد به حرف دکترا کار نداشته باشین فقط بلدن نا امید کنن ،مادر زن داداشم بوج 11فهمیدن متاسفانه سرطان پانکراس گرفته و گفتن خیلی دیر شده ببرینش خیلی بخواد زنده بمونه 2ماهه داشتیم دیوونه مییشدیم،ولی اصلا نزاشتن خودش بفهمه مشکلش چیه،تا الان که خدا رو شکرزندست و حالشم خیلی بهتر شده بازم نفهمیده مشکلش چیه،پس فقط امیدتون به خدا باشه

سلام پریسا جون
اره دقیقا منم تصمیم گرفتم فقط هرروز وضعیت همون روز بابام رو در نظر بگیرم و الان که خداروشکر حالش خوبه...باقیش هم سپرده دست خداست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد