من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

اولین هفته سال

سلام سلام وقتتون بخیر  

سال نو مبارک...امیدوارم سال خوبی باشه برای همتون سرشار از شادی ارامش پول موفقیت و هرچیز خوبی که تو دنیا هست... 

برای من که خوب بوده فعلا تا اینجا.البته اولش هیجانش بیشتر بود الان ها یکم ساکن شده ولی باز خوبه... 

از پارسال شروع کنم بگم...چهارشنبه سال گذشته ساعت یک کارم تموم شد و به نهال زنگیدم که من دیگه نمیام خونه تو ماشین رو بردار و بیا دنبالم!یادتونه که شب قبلش ددی پارتی داشتیم؟! 

نهال گفت باباها بیدار شدن و صبحانه درست کردن و خوردن.کل اشپزخونه و کشوها و کابینت هارو هم زیرو رو کردن بدنبال قیچی نون میگشتن بعد هم گردوهامو پاک کرده بودن برام و خلاصه تا نهال بیدار شه کل اشپزخونه رو دوباره خونه تکونی لازم کرده بودن...ساعت ده هم با هم رفته بودن به سمت ساری. 

دیگه طفلی نهال همه خونه رو مرتب کرده بوده.رختخواب باباها رو جمع کرده.جاروگردگیری کرده بود و اومد دنبال من و باهم رفتیم خونه اشون. 

ناهار خوردیم یکمی دراز کشیدیم نهال اینا خوابشون برد من اما پاشدم اماده شدم و رفتم کلینیک.خانم دکتر پرونده هام رو نگاه کرد و اون نامه کذایی مبنی بر امادگی من برای ای وی اف رو داد دستم و من خوش و خندون برگشتم خونه.قرار بر اینه که این ماه روز اول تا سوم پری برم کلینیک برای شروع اقدامات ای وی اف...به امید خدا... 

دیگه اون شب خونه نهال بودیم و خورده کاری های اخرش رو انجام دادیم.پنجشنبه صبح تا بعدازظهر باز هم به کار گذشت و بعدازظهر دیگه حامد قاطی کرده بود هی زنگ میزد میگفت چرا نمیرید خونه ما تکلیف مبلا رو روشن کنید...اخه هنوز مبل ها رو نیاورده بودن و حامد هم استرسی...خلاصه ساعت شش رفتیم خونه ما و تمام بار و بنه نهال رو جمع کردیم که دیگه از همون طرف بریم شمال. 

من زنگ زدم به اقا مبلیه و تهدیدش کردم که ما فردا از شش صبح مسافریم و اگر مبل هامون رو نیارید میمونه برای بعد از پونزدهم...ما عجله ایی نداریم و اصلا نگهش دارین پونزدهم بفرستین!!اقاهه بنده خدا هول کرد که نه تورو خدا خانم ما انبارمون جا نداره و کلی سفارش داریم و از این حرفا.گفت تا اخر شب میفرستیم فقط اگر دیروقت شد شما هم همکاری کنید و از این حرفا. 

ساعت نه بود با نهال تصمیم گرفتیم بریم خونه مامانم اینا و چیزهایی که گذاشته بودن براشون ببریم وبذاریم تو صندوق که دیگه نصفه شبی با حامد نریم سرو صدا کنیم.اخه حامد هنوز نیومده بود و اونشب احتمال میرفت تا صبح سرکار بمونه. 

بدو بدو رفتیم و ماشالله مامانم هم یه عااالمه بار برای ما گذاشته بود.به سختی همه رو جا دادیم تو صندوق و جوراب های رویا دختر داییم رو هم که مامانم براش خریده بود و جامونده بود خونه مامانم اینا بردیم بهش رسوندیم و راس ده خونه بودیم.استیج رو دیدیم و عززززیزم امیرحسین عااالی بود 

بعد از استیج نهال خوابش برد و منم تو چرت بودم که اقای مبلی زنگ زد و گفت دارم مبل هاتون رو میارم.ساعت یک شب بود که رسید.من نهال رو بیدار کردم و با اون شلوار تور توریش دنبال من اومد پایین.به حامد هم زنگ زده بودم و خودش رو رسوند. 

در سکوت مبل هارو تو حیاط گذاشتن و اقاهه رفت.برای تکی ها مشکلی نداشتیم بردیم بالا راحت اما وااای به سه نفره که رسید پیر شدیم!!من و نهال یه طرف رو گرفته بودیم حامد طرف دیگه رو.تو پاگرد ها نمیچرخید و ما هم که وارد نبودیم میخوردیم به در و پنجره....تو راهرو طبقه دوم گیر کرد و کلا ما این طرف موندیم و حامد اونطرف!من که گفتم ما دیگه اینجا حبس شدیم و کل عید رو باید تو خونه بمونیم و حامد هم نمیتونه بیاد خونه و ناچارا با امیر میره شمال!تاز ه همسایه هامونم مجبورن عید رو بمونن تو خونه!از اونطرف نهال غش کرده بود از خنده و حامد هم هی زیرلبی غر میزد که شمیم جان بهت گفتم سه نفره نگیریم تو خونه ما جا نمیشه گوش نکردی 

تو همین اوضاع و احوال همسایه مون رسیدن و تو یه چشم بهم زدن خدا خیرش بده مبل رو بردن بالا با حامد و اصلا انقدر رااااحت که من و نهال مات مونده بودیم! 

بعد دوباره حامد برگشت اداره و من و نهال هم اومدیم بالا خوابیدیم.ساعت دو حامد اومد خونه و خوابید.ساعت یک ربع به پنج ساعت گذاشته بودیم.همون موقع امیر هم از اداره رفته بود خونشون و زنگ زد.من بیدار شدم و رفتم حمام.بعد حامد رو بیدار کردم که اونم دوش گرفت.موهامو سشوار کردم و نهال اینا هم بیدار شدن و ساعت شش و نیم حرکت کردیم.اول امیر رو از خونشون برداشتیم و بعد هم به سمت ساری.... 

تو راه هم خیلی خیلی خوش گذشت .فیروزکوه همون کافه همیشگی همون صبحانه همیشگی رو خوردیم و دوباره راه افتادیم.وقتی رسیدیم ساری من و نهال یکراست رفتیم ارایشگا ه دوست نهال و حامد و امیر و سامی هم رفتن خونه. 

بللللللله سورپرایز!!!!!!!!!من ابروهامو میکرو کردم!!!!!!!!!!تازه ناخن هم کاشتم!!!!!!!!!!! 

کلی خوشگل موشگل شدم و تا شش کارمون طول کشید.بعد هم اژانس گرفتیم و رفتیم خونه. 

شنبه عمه حامد اومد شمال .من و نهال و مامانم و شیدا رفتیم بازار و خرید تو فروشگاه یالیت بودیم حامد زنگ زد که بابام از چهارپایه افتاده و بیایید.ما هم با عجله خودمون رو رسوندیم و وااای بابام شکمش خوون خالی بود!!انقدر ترسیده بودم زودی سوارش کردم بردیم با مامان و مادرشوهر بیمارستان.یعنی بزرگترین بیمارستان ساری دکترش نمیدونست کلستومی چیه!!!!!!!!!!!بابامو نگاه کرد وبهش گفت خوردی زمین روده ات اینجوری شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اونجا تازه فهمیدم چرا بندگان خدا تو اون اب و هوا وارامش دووم نمیارن و کوچ میکنن میان تهران!!!!!!! 

خداروشکر خونریزی روده بابا بند اومد و یه زخم سطحی بود بیرون روده اش که با دکترش تهران تماس گرفتیم و خدارو صدهزار مرتبه شکر به خیر گذشت... 

یکشنبه ساعت هفت و نیم هممون از خواب پریدیم.خوب من شب ها خونه پدرشوهر میخوابم .اون روز همشون خواب مونده بودن و دیر بیدار شدیم.من بدو بدو لباسامو برداشتم و رفتم خونه بابام اینا.حامد هم دستشویی بود دم در بهش گفتم من میرم اونطرف تو هم بیا. 

تا رسیدم تو خونه بابام اینا دو دقیقه بعدش سال تحویل شد...خدایا شکرت بارها و بارها شکرت من امسال دست تو دست بابام سال رو تحویل کردم.قربونش برم الهی که دستم رو محکم فشار داد و برامون دعای خیر کرد....بلافاصله بعد از سال تحویل حامد اومد و روبوسی و عید مبارکی و چند دقیقه ایی طول کشید و رفتیم خونه پدرشوهر.اونجا هم باز همین مراسم بودو بعدش تا ظهر داشتیم عکس میگرفتیم.به حالتهای مختلف با افراد مختلف با دوربین حامد و گوشی من.... 

ناهار خونه پدرشوهر سبزی پلو ماهی خوردیم .امسال من بیشتر پیش مامان و بابام بودم .البته اونطرف هم میرفتم سر میزدم اما بیشتر وقتم رو با پدرو مادر خودم گذروندم 

دوشنبه صبح دوتا خاله هام هم اومدن و اینطرف هم حسابی شلوغ شد...وقتایی که شلوغه بیشتر خوش میگذره....پسرخاله هام خیلی بامزه ان میرقصیدن و مسخره بازی درمی اوردن و ما هم میخندیدم... 

شب اتیش درست کردیم و کنار اتیش حسابی صفا کردیم. 

سه شنبه ناهار باقالی پلو فرد اعلای مامان پز خوردیم.بعدازظهر به سفارش من اش رشته درست کردن.البته همه رفتیم بازار و خاله بزرگه موند خونه اش رو ردیف کرد.برگشتیم دوباره اتیش درست کردیم و کنار اتیش اش رشته رو زدیم بر بدن 

اخر شب هم من و حامد و امیر رفتیم بستنی خریدیم واوردیم براشون.مامانم اینا که مسواکشون رو هم زده بودن و اماده خواب بودن!ولی بادیدن بستنی گل از گلشون شکفت و خواب از سرشون پرید 

چهارشنبه از صبح میچرخیدیم و کسل بودیم.اون روز دیگه باید برمیگشتیم که جامد پنجشنبه باید سرکار میرفت.اینکه تو تعطیلات وقتی همه خانواده ات جایی هستن که از قضا اونجا خود بهشته  دل کندن و برگشتن خیلی سخته.... 

ساعت چهار راه افتادیم و ساعت ده تهران بودیم.تو راه با اونهمه ناراحتی بازم زدیم و رقصیدیم و تازه فیش هم خریدیم و گوشی منو به ضبط وصل کردیم و اهنگهای منو که از رادیو جوان گرفتم گوشیدیم!یاعت ده رسیدیم تهران و رفتیم خونه نهال.امیر و حامد رفتن پیتزا و مرغ سوخاری خریدن دختر عمه حامد هم باهامون بود.خوردیم و دخترعمه رو گذاشتیم خونشون و خودمون هم اومدیم خونه. 

پنجشنبه ساعت دوازده از خواب بیدار شدم و یه دنیا دلم گرفته بود.زودی حاضر شدم و رفتم خونه نهال .با هم بودیم و بهتر از تنهایی بود. 

شبش دوباره امیر و حامد رفته بودن خونه قبلی پدرشوهر و یکم خرت و پرت مونده رو بار وانت زده بودن و فرستاده بودن ساری.ساعت سه اومدن و نهال یکم غرغر کردو خوابیدیم.گوش نهال هم درد میکرد و کلافه شده بودیم هممون. 

جمعه ساعت یک بیدار شدیم و نهال از گوش درد به خودش میپیچید.منو صدا کرد و بهم گفت باهام میای دکتر؟گفتم اره و زودی اماده شدم و رفتیم یکی دوجا که دکتر نداشتن و اخر سر رفتیم بیمارستان.دارو گرفتیم و برگشتیم خونه.پسرا بیدار شده بودن و چای و تخم مرغ اماده کرده بودن خوردیم.بعد هم اماده شدیم و رفتیم پاساژ ونک. 

هرکدوم دوتا مانتو خریدیم و شال البته نهال یه شلوار و یه تیشرت هم خرید.بعد هم ساعت شش بود رفتیم نمیدونم ناهار بود شام بود عصرونه بود؟؟؟خلاصه یه چیزی خوردیم و رفتیم خونه نهال اینا. 

هنوز نرسیده هرکدوم یطرف ولو شدیم و یهو من چشمام رو باز کردم و ساعت یک ربع به یازده بود!!!اه اه عجب خواب بی موقعی بود.... 

بیدارشون کردم همه کسل بودیم.دورهمی رو تا نصفه دیدیم و بعد اماده شدیم اومدیم سمت خونه ما.تو راه رفتیم بستنی و شیر پسته خوردیم و ساعت یک رسیدیم خونه. 

من فوری رفتم حمام و بچه ها هم تلویزیون میدین.بعد هم نهال موهای منو خشک کرد و لباس هامو اتو کردم وساعت سه بود که دیگه خوابیدیم. 

ساعت پنج شوهر نهال رفت سرکار.شش و نیم حامد رفت.من که نه اومدم شرکت و نهال و سامی همچنان خونه ما خوااابن...  

اینم از تعطیلات ما....اینهفته هم معلوم نیست کی ولی به محض اینکه حامد مرخصی بگیره دوباره برمیگردیم شمال و انشالله چهاردهم پونزدهم دوباره میاییم تهران... 

امیدوارم شما هم سال خوبی رو شروع کرده باشید و بهتون خوش گذشته باشه. 

یا حق

نظرات 17 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 10:14 http://m568.mihanblog.com/

سلام شمیم جونی
اوووووف از بس گفتم میدونم خوندینش تو نظرای بقیه دوستان دیگه خندم میگره بنویسم
میخوندمتون ولی خاموش اونم چون بی خونه بودم اقا حالا خونه دار شدم خوشحال میشم اونم از نوع زیادش تو خونم ببینمتون
اگه میشه به بقیه خوشملا هم بگید بوس بوسی

خوشحال شدم نگین جان خوش اومدی مبارکت باشه...اومدم پیشت

بی تا دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 09:45

سلام عزیزم .شمیم جان. خوبی؟؟ دلم برات تنگ شده بود .خیلی دختر ماهی هستی . گمت کرده بودم.
خیلی برات خوشحال شدم که قراره مامان بشی .
ایشالله که عملت با موفقیت همراه باشه.
منم دیگه وبلاگ نساختم . ولی الان با اسم مستعار تو اینستاگرام هستم.
البته زیاد مطلب نمیزاشتم. حدود دو هفته اس مینویسم .
فدات بشم .
میبوسمت .
*********
درد نوشته هامه. دوست داشتی فالو کن عزیزکم.
راستی از زهرا نویسنده وبلاگ ( آدمها شبیه وبلاگشان نیستند ) خبر داری؟؟
یا مرد جوان متاهل
؟؟؟؟
فدات بشم من .
یک وبلاگ درست کردم .ولی دو سه بار نوشتم و مزه نداد.
البته وبلاگ کاری بود نه شخصی .
خاطرات کاری بود.
پیغامم رو سانسور کن بعد از خوندن عزیزم.
اطلاعاتم رو عمومی نکن.
فدات

بیتا جاااااااااانم چقدر دلم برات تنگ شده بود...چرا رفتی اخه!!!
قربونت برم الهی اینستا فالوت کردم و میخونم و بغض میکنم....کاش بیای دوباره بیتا از شادیهات بنویسی و از پسرک تپل مپل دوست داشتنیت...
قربون شکل ماهت برم پیغامت هم به درخواست خودت سانسور شد و چون امکان ویرایش نداشتم کپیش کردم و خودم تو نظرات گذاشتم برای اینکه بتونم جواب بدم و بهت بگم چقدر خوشحال شدم کامنتت رو دیدم و منتظر خبر ازت هستم ...اینستات رو میخونم عشقم مراقب خودت باش امید داشته باش انشالله به ارزوهای قشنگت تو سال جدید میرسی.
برام از زندگیت بیشتر بنویس و بگو بالاخره با خانواده اقای همسر چه کردی؟
میبوسمت دوستت دارم یه عالمه شاد باشی الهی
راستی از وبلاگ اون دوستانی که گفتی هیچ خبری ندارم متاسفانه

هدیه دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 00:53 http://hadyeh.persianblog.ir

سللللللللام سال نو مبارک قربونت برم.
عکس رز گلی رو گذاشتم بیا پیشمون یه سر خاله مهربون

سلاااااااااام به روی ماهت
اووووووووووومدم ببینمش پسته خاله رو

ریحانه شنبه 21 فروردین 1395 ساعت 23:32

سلام سلام.

شمیم جونم کجایی حسابی دلمم تنگ شده.

خب من بالاخره با اینکه عید نتونستیم بریم سفر ولی یهویی یه سفر کوتاه چد روزه به تهران واسمون جور شد و دو سه روزی تهران بودم و چارشنبه برگشتیم خوب بود روحیم عوض شد .
ولی دلم واسه دوستای وبلاگیم خیلی تنگ شد . اپ نکردی بعد عید.زود بیا.دلمم برات تنگ شده.

راستی اره حتما تابستون برم مشهد حسااابی دعا میکنم واست.

سلام عزیزم الان مینویسم شرمنده بیحال بودم خیلی...
چه خوب اومدین سفر بخیر گلم
انشالله انشالله

مهناز چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 11:00 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

سلام عزیزم.امیدوارم سال خوبی داشته باشی
ابرو و مبلاتونم مبارک باشه
زندگیتون همیشه پر از خنده،عشق و سلامتی باشه

سلام گلم ممنونم همینطور برای شما

سسسسسسسسسسسسسسسسس دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 09:26

سلام
چه خوب که خوبی

سلام
محبت داری

گنجشک دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 00:58 http://Gonjeshk.blogsky.com

چطور ممکنه کلستومی ندیده باشه ،،تا جایی که می دونم اون بیمارستان آموزشیه و رزیدنت جراحی و طب اورژانس اول از همه مریض رو معاینه می کنن شاید کسی که اول از همه مریض رو دیده انترن بوده ، نمیشه گفت ، نمی دونم والا ,,,عجیبه
سال نو مبارک و امیدوارم سال خوبی باشه
شما خودتون ساروی نیستی ؟

هه من که داشتم شاخ درمی اوردم.نه اتفاقا انترن نبودن چون سنشون زیاد بود بعید میدونم انترن بودن!
سال نو شما هم مبارک عزیزم
نه ما سعادت نداشتیم ساروی ها خیلی خیلی خوبن

صدف شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 11:07

سلام
از نتیجه میکرو راضی هستین؟
منم تو فکرشم..میشه قیمت و اگه شد آدرس آرایشگاه رو بگین؟

سلام
من که فوق العاده راضی هستم من ابروهای پری دارم ولی همیشه دربه در ارایشگاه بودم چون رشد ابروهام زیاده ولی این اولین عیدی بود که راحت بودم و از اول تا اخر عید ابروهام خط منظمی داشت و بهم نریخت
من با کاشت ناخنم دویست تومن دادم که البته ارایشگرم دوست خواهرشوهرم بودن و روی رفاقت با ایشون خیلی خیلی تخفیف بهم دادن...ارایشگاه هم اتفاقا اسمش صدف بود توی ساری ولی ادرس دقیقش رو نمیدونم اخه من اونجا رو اصلا بلد نیستم

لیلی جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 12:22 http://lilimeysami.mihanblog.com

همیشه به شادی و دل خوش.

ممنونم دوست خوبم انشالله برای شما هم بهترینها پیش بیاد

ترمه پنج‌شنبه 12 فروردین 1395 ساعت 11:52

سلام سال نو مبارک ، کاش یه جور بنویسین که به کسی برنخوره آخه ماداریم تو این شهر زندگی میکنیم و بسیار هم راضی حالا پزشک اون بیمارستان ....؟؟؟

الهی من بمیرم اگر بهتون برخورده....تورو خدا اینجوری برداشت نکنین!
من عاشق ساری و مردمان نازنینش هستم فقط برام خیلی جای تعجب بود که بیمارستان امام که بیمارستان بزرگیه دکترش نمیدونست کلستومی چیه!خوب شما جای من اگر اونجا بودی ناراحت نمیشدی برای ساکنین اون شهر که مجبورن بیان اون بیمارستان و زیر دست چنین دکتری...
قربونت برم از دستم ناراحت نشو من یکی از ارزوهامه که همسرم انتقالی بگیره و بیام شهر شما زندگی کنم من عاااشق ارامش و اسایش ساری هستم...
حالا بیا یه بوس بده اشتی کنیم

ریحانه دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 18:08

ادامه نظر قبلی:
+اره ساری کلی هم ملخ داشت تو اون تایم منم از ملخ میترسیدم و فراری.همون یه بار رفتیم چون بهمون سهمیه اسکان و مجتمع تفریحی و پلاژ و اینا داده بودن نمیشد نریم مجبور بودیم.
اره شما که تهرانین همیشه دیگه عید ا برین در کنار خانواده اونجا تنوعی میشه.هم ارامش میگیرین از شلوغی تهران هم دست جمعی کلی خوش میگذره.
م عیدای تهرانو دوس دارم چون خلوت تره میشه کلی تهران گردی کرد. خلصه از نبود شما ها درشهر سو استفاده میکیم.
+راستی فیلم های جشنواره اکران نوروزی شون شروع شده ها خواستی برین.بارکد خیلی عالی و طنز بود حتما بری.ابد و یک روز هم جایزه زیاد برده تعریف کردن خیلی.
+راستی عیدت خیلی خیلی مبااارک.
بای.سیزده بدر جای منم تو شمال واسه کنکورم سبزه گره بزن.

ساری تو تابستون اصلا بدر نمیخوره خیلی گرمه و پر از حشره بهترین فصل همین بهاره و پاییز واقعا هواش عالیه خیلی هم شهر خوبیه و پر از جاهای تفریحی ومردمان بسیااااار مهربون و خوشرو
خوش بگذره تهران خالی وتمیز و بدون ترافیک تو عید
فیلم سالوادور رفتیم ولی بارکد هنوز اکران نشده بیاد حتما میریم..
عید شما هم خییییییییییلی مبارک عزیزدلم
سیزده بدر هم جات رو خالی کردم جای همه دوستان خوبم بسیاااار خالی بود

ریحانه دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 17:59

وای شمیم مشهد؟من الان اینجوری ام در برابر تواخه با کنسل شدن سفرمون اون دو روز که اونجام میخواستیم بریم زیارت کنسل شد دیگه.افتاد واسه تابستون که با خیال راحتی بریم.ببخش واقعا شرمنده ام چون بهت قول داده بودم که تو حرم واسه نی نب دعا کنم.ولی به اش سر دعای سال تحویل و سر سفره هفت سین اون لحظه کلی یادت تو ذهنم بود و شاید شما اولین دوست وبلاگس بودی که امسال دعای ویژه کردم اون لحظه.بقیه دوستای وبلاگی هم همه یادم بودن ارزو کردم همه به خواسته هاشون برسن و گره از مشکلاتشون باز بشه.سحر قبل سال تحویلم موقع اذان کنار پنجره سالن بغضم گرفت واسه موفقیت بچه های کنکوری و اومدن نی نی شما به این دنیا از خدا خواستم.

اوخی عزیزم چرا کنسل شد!!!حیف!!! من همش تورو تصور میکردم تو حرم...خخخخ
انشالله تابستون میری حسابی هم منو دعا میکنی
قربونت برم لطف داری خانم دکتر اینده

بیضا دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 09:09

عزیز خیلی خوشحالم که برات خیلی خوش ګذشته ایشالا همیشه خوش و سرحال باشی

ممنونم بیضا جون

سارا یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 11:23 http://parepoore.persianblog.ir

این کلینیکی که گفتم، با اینکه دولتیه و هزینه هاش به طرز غیر قابل باوری پایینه، اما بهترین مرکز ساری به حساب میاد. از دو ظهر تا ده شب پذیرش داره و ۶۶ دکتر فوق تخصص در تمام زمینه ها داره. انشاالله که هیچ وقت نیاز نشه. ولی گفتم شاید بد نباشه بدونی عزیزم.

فداااات بشم مهربون خیلی اطف کردی

سارا شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 13:43 http://parepoore.persianblog.ir

سلام شمیم جان. سال نو مبارک. کاش تو ساری بابا رو میبردی کلینیک طوبی یا همون باغبان.

سلام سارای عزیزم
من نمیشناختم اینجا رو که میگین اول بابا رو بردم بیمارستان امیرمازندرانی که روبروی خانه کاشانه است!گفتم خصوصیه حتما بهتره اما اونجا اصلا پزشک نداشتن و گفتن ببرش بیمارستان امام...اونجا هم که اصلا...

ریحانه شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 11:29

راستی دلم الان واسه تهران یه ذره شده.اخه عید های تهرانو خیلی دوس دارم.همیشه عیدا میومدیم اکثرا امسال نشد دیگه .دوس داشتم تهران و کیش میرفتم عید ولی امسال نه.ایشالا تابستون راحت شدم از درس میایم و زیاد میمونیم کلی میگردیم.راستی چه جالب اخه مام ونک بیشتر اقامت داریم مرکز خریدشو ذوس دارم منم همیشه مانتو میخرم چن تا.

ای جوونم راستی رفتین مشهد؟
عیدای تهران سوت و کوره من دوست ندارم اخه اینجا تنها میمونم
انشالله تابستون بیا یه عالمه هم بمون دیگه استرس درس و کنکور هم نداری یه عالمه بهت خوش میگذره

ریحانه شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 11:24

سلاااااممم.رسیدن بخیر.اولین روز کاری شما مبارک شمیم جونم.ای جان وظیفه شناسم.ایشالا شنبه پر انرژی داشته باشی.
ددی پارتی.قصه اشون با اشپزونه واقعا باحال بود.
+خداروشکر پدر خوبن.خدا پدر و مادر گلتون رو حفظ کنه الهی سایشون همیشه مستدام.
+راجب میکرو کردن ابرو میشه توضیح بدی شمیم؟اخه نشنیدم تا حالا.
+ویلای پدر و ویلای پدر شوهر نزدیک هم هستن؟اخه منظورتو از اینطرف و اینا متوجه نشدم.خود شهر ساری میرین؟من زیاد شمال رو دوس ندارم .یه بار اومدیم ساری راستش هوای شرجیش خیلی اذیتم کرد دلم میخواس زودتر برگردیم تهران.خخخ.
+ایشالا مرخصی جور بشه زود به سلامتی برین و برگردین.خوشحال شدم اپ کردی.مرسی دخمل خوبی شدیا.بیا بغلم.

سلاااااااااام عزیزم خوبی؟سال نوت مبارک سال خوبی بود برات تا اینجا؟
خدا پدرو مادر شما رو هم برات حفظ کنه که بخدا نعمتن و تکرار نشدنی...
میکرو شبیه تتو هست ولی طبیعی تره یعنی سایه زدن تو ابرو...یه همچین چیزایی خخخ
اره عزیزم ویلای بابا و پدرشوهرم دقیقا کنار هم توی کوچه بن بست هست یعنی از در اون میای بیرون وارد در این میشی...خدا رو شکر که من همیشه تو تعطیلات کنار هردو خانواده هستم
ما یه روستا تو کمربندی ساری هستیم اسمش رو نمیشه بگم خیلی تابلو میشم ولی روستای ما دقیقا تو خود ساری هست...ریحانه حتما تو تابستون رفتین !اخه هوای اونجا عییین تهرانه!یعنی حتی روزای ابری و بارونیش هم با تهران مطابقه!ولی ما خودمون هم تابستون سختمونه هم خیلی گرمه هم پشه زیاد داره
قربونت برم عزیزم بوس بوسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد