من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

بدبین

سلام

خوبین عزیزای من

از حال شمیم اگر پرسیده باشید خوبه خداروشکر

انقدر مشغله داره این روزا که فکر و خیالای الکی رو ریخته دور و با سرعت داره پیش میره به جلو...

خوب جونم براتون بگه از خونه جدید که خوشگله و راحت...همه چیزایی که لازم داشتم رو براش خریدم و همه رو چیدم 

خونه مامان اینا هم تموم شد خداروشکر و الان فقط مونده عمل بابام و انتقال دوباره خودم که بابا تو نوبت عمل هستش و منم که دارم قرص میخورم.

فعلا هم تا میتونم دارم از فرصت استفاده میکنم و میرم خرید.دیشب با مامان و شیدا رفتیم پاساژ ونک و یه بلوز و یه شومیز و یه پیراهن خریدم خیلی هم عالی...

برگشتیم خونه و حامد برامون شام گرفت خوردیم مامان اینا رفتن.خیلی خوش گذشت...

بچه ها راجع به پست قبلم دلم نمیخواست حرف بزنم میخواستم فراموش کنم اما خوب خیلی هاتون پرسیده بودین چی شده که شک کردم و دیدم نامردیه بخوام نصفه نیمه بگم...بنابر این یه مختصر توضیح میدم که خودمم زیاد اذیت نشم از یادآوریش!

یه روز صبح که بیدار شدم حامد جفت گوشی هاشو جا گذاشته بود خونه و چند بار زنگ خورد که طبق معمول همیشه من براش جواب دادم و بهشون گفتم با اداره اش تماس بگیرن تا اینکه ساعت سه بعدازظهر چندبار زنگ میخورد و اون طرف خط تا گوشی رو برمیداشتم فقط گوش میکرد و حرف نمیزد!

به حامد زنگ زدم و گفت نمیدونه کیه و شمارشو ازم گرفت اما گفت زنگ زدم برنداشته!شماره هم البته مال شیراز بود!

تا اینکه یکساعت بعد یه دختره زنگ زد و تا برداشتم گفت میشه چک شماره فلان رو نمیدونم چیکار کنین تو سیستم!!!از همین کارای مربوط به اداره حامد...

منم توپیدم به دختره که یکساعته زنگ میزنی حرف نمیزنی و این بازیا چیه احتیاجی به ماست مالی نیست....

خلاصه حامد گفت طرف همکارم بوده تو شهرستان و منم نمیشناختمش و بهشم گفتم چرا زنگ زدی حرف نزدی و چمیدونم یه مشت حرف و دلیل که توان تکرارش رو ندارم....

دو سه روز بعد هم میخواستم کاپشنش رو بندازم تو لباسشویی که یه چیز دیگه پیدا کردم و دوباره الم شنگه و ...این یکی رو هم گفت مال فلان همکارم بوده که تو کمد من گذاشته بوده و منم امروز کمدم رو تمیز کردم و گذاشته ام تو جیبم که بندازم بره و ...اگه ریگی به کفشم بود خونه نمی اوردمش  یا خودم به تو نمیگفتم که برو سر کاپشنم یا لباسامو بنداز ماشین لباسشویی  و....

خلاصه که اینجوری...

اینم بگم من هنوزم باور ندارم به حرفاش بنظرم خدا یه جایی بدجوری تو روی ادم درمیاد ...ولی چاره ایی ندارم چون مدرکی ندارم باید صبر کنم تا ببینم چی میشه...

دلم رو به این خوش میکنم که از بچگیم همه بهم میگفتن بدبین!!

نظرات 20 + ارسال نظر
مینو جمعه 11 فروردین 1396 ساعت 22:24 http://bihadaf2323.blogsky.com

سلام کلی منتظر بودم بنویسی و هی ننوشتی خاااااانم. چقدر این شک بد هس. منم تا میگفتم فلان الکی بهانه می آورد و منم مدرک نداشتم. تا اینکه بالاخره با مدرک اثبات کردم و دارم جدا میشم. اما از من به تو وصیت: بساز زندگیتو و کم نیار. من برام مشکلش قابل هضم نبود وگرنه میساختم.

ای وااای خیلی ناراحت شدم امیدوارم بهترینها برات اتفاق بیفته عزیزدلم

زیبا جمعه 4 فروردین 1396 ساعت 15:09 http://roozmaregi40.persianblog.ir/

شمیم عزیزم. انشالا در سال جدید همه چیز برات به خوبی و خوشی پیش بره و مامان بشی

ممنونم نازنین

سسسسسسسسسسسسسسسسس سه‌شنبه 24 اسفند 1395 ساعت 11:23

سلام خوبی مهربون خانوم

سلام
شکر خدا
خوبم به لطف شما

baiza پنج‌شنبه 12 اسفند 1395 ساعت 14:44 http://mydailydiar.blogsky.com

شمیم عزیزم خیلی دلم برات تنګ شده بود چند وقتی خیلی مشغول بودم نمیتونستم سر بزنم، عزیز دلم اصلا ناراحت نباش و خودتو درګیر نکن ولی همه مون باید مواظب زنده ګی هامون باشیم.

چشم عزیزم حواسم هست
شاد باشی و موفق

زیبا چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 19:07 http://roozmaregi40.persianblog.ir/

سلام شمیم جان. به نظرم زیاد تجسس نکن. همه چیز رو بسپار به خدا و ازش بخواه که اگر چیزی هست بهت نشون بده. انشالا که هیچ چیزی نیست. فقط به نظر من کاملا باهاش انمام حجت بکن. که این مورد خط قرمزه منه و به هیچ وجه بخشیدنی در کار نیست. اکثر مردا فکر میکنن خیلی زرنگن و دستشون رو نمیشه بر فرض هم که رو شد معذرت میخوان و یه غلط کردم میگن و بعدش همه چیز تموم میشه.

چشم عزیزدلم
ممنون از توجهت

nasim چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 01:45

عزیزم ایشالا همه چی براتون به خوشی پیش بره

قربون تو برم من

الی سه‌شنبه 26 بهمن 1395 ساعت 14:37

خاموش بودم یه عمره
یهو دلم خواست روشن بشم
ببین انشالله که چیزی نبوده اگرم خدایی نکرده بوده تو آلارم دادی و یه تلنگر به حامد زدی که این راهی که میره اشتباهه.همین برا متوجه کردنش کافی بوده.هرچی بیشتر تجسس کنی اون بیشتر جری میشه برا مخفی کاری.خونسرد باش دلتو صاف کن و زندگیتو ادامه بده .خانم این خونه زندگی شمایی.

چه خوب که روشن شدی عزیزم خوشحالم کردی
و ممنون بابت نظرت امیدوارم که هممون عاقبتمون ختم به خیر شه

سسسسسسسسسسسسسسسسس سه‌شنبه 26 بهمن 1395 ساعت 08:34

سلام
ولنتاینتون مبارک
خریدن غذا واسه عشق هم خیلی مهمه

سلام ولنتاین شما هم مبارک
اون که صد البته

نیسا دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 16:44 http://nisa.blogsky.com/

شمیم عزیزم. با این شناختی که از تعریف های تو من از همسرت دارم مطمئن هستم که سوء تفاهم بوده، این را هم در نظر داشته باش، کسانی که اهل این کارها باشند همون سالهای اول زندگی خودشون را نشون میدن. دیگه به این موضوع فکر نکن و با تمام وجودت از زندگیت لذت ببر. از خدای مهربون میخوام که یک هدیه هم در زندگیتون بیاره که زندگیتون روز به روز شیرین و شیرین تر بشه. الهی آمین.

نیسای عزیزدلم مرسی از انرژی و انگیزه خوبی که همیشه بهم میدی
راستی نیسا جان وبلاگت رو میخونم اما نمیتونم برات کامنت بذارم کد رو برام نشون نمیده اما پیگیر حال و احوالت هستم عزیزم امیدوارم حالت بهتر بشه چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ جسمی خدا همسر مهربون و مامان گلت رو برات حفظ کنه

سسسسسسسسسسسسسسسسس دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 10:16

سلام
چقدر خوب که خوبی.
بیشتر مواظب خودت باش بانو.
مطمئن باش همسرت خیلی دوستت داره. قدرشو بدون.
اگر هم شیطنتی کرده باشه ببخشش و نادیده بگیر.
من از این دور دورا حس کردم که چقدر دوستت داره.
قبول کنیم که همگیمون آدمیم.
عاشق بانو ، عاشق بمون.
تو خیلی خوبی شمیم مهربان
چه همسر خوبی که همیشه واست غذت درست میکنه

سلااام ممنونم از لطفت
خدا نکنه ادم اشتباه کنه بخصوص تو این مسایل که بخشیدن شاید راحت باشه اما فراموش کردن سخته
غذا درست نمیکنه ولی همیشه اماده است برای خریدن

مریم دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 09:20

انشاله که چیزی نیست. خواننده خاموش بودم روشن شدم

چه عالی خوشحال شدم

سرن دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 02:49 http://serendarsokoot.blogsky.com/

به به! خونۀ نو وسایل نو! خریدهای عید، نو به نو! شادی نو ایشالا!
عمل پدرت هم به سلامتی پیش بره الهی آمین!
شمیم زود زود بنویس!
از جزییات خونه قشنگت بگو - اگه دوست داشتی- ما هم حظشو ببریم!

قربون محبتت عزیزم
جزییات رو که گفتم دیگه چی بگم
فدای تو

سارا یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 13:27

شمیم عزیزم بی اغراق می گم؛ به نظر من سوتفاهم بوده. شاید اون لحظه اون خانم صدات رو از پای موبایل نمی شنیده. یا شاید چون منتظر بوده یک آقا جواب تلفن رو بده، فکر می کرده اشتباه گرفته. دلت و صاف کن و از لحظه های زیبات لذت ببر

وای سارا جان خود دختره هم گفته که صدا نمیومده ولی ....کاش همینطور باشه
مرررسی عشقم دلم گرم میشه کامنتت رو میخونم اخه راجع به این موضوع فقط اینجا نوشتم و نمیخوام به نزدیکانم چیزی بکم برای همین وقتی دیدم نوشتی اشتباه کردم اروم شدم
فدایی داری

Sara شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 23:31

انشاالله آرامش مهمان قلبت باشه

بزرگواری شما

سحر شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 20:05 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

منم راستش گفتن چون هایپر بودی بایدسه ماه صبر کنی سه ماهم می شه وسط اسفند و حدس می زنم رنگ بزنم وقت بگیرم بگن بعد عیدچون می خوره به عید...تا خدا چی بخواد.
التماس دعا عزیزم انشاالله جفتمون خبرای خوبی می دیم بهم

انشالله انشالله من منتظر اون لحظه ام که بیای و بنویسی صدای قلبشون رو شنیدم

Maryam شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 15:38 http://divarneveshte.lineblog.ir

سلام شمیم جون خوبی ؟
راستش من هم یه مقداری نسبت به جنس مخالف بدبینم نه اینکه کسی تو زندگیم باشه ها نه همین برخوردهای فروشنده ها و پسرها که به چشم می بینم بیشتر به شک هام اضافه میشه البته قبول دارم استثنا هم هستا همون طور که همه ی دختر ها هم خوب نیستند که بخوایم دیوار بکشیم بگیم فقط دخترا خوبن اما حالا تا من ازدواج کنم هی به این بدبینی هام اضافه میشه
دعا کن شمیم جون خدا عاقبت همه مونو ختم به خیر کنه
راستی برای چی باید پدرتون عمل کنند ؟ خدا شفاشون بده ، راستی قرص برای چی میخورید ؟
کسالت دور باشه ان شاالله

عزیزم انشالله خدا بهترین رو سر راهت قرار میده کسی که لایقت باشه
عمل پدرم برای برداشتن باقی روده اشون هست که خوب تو پست های سال پیش اگر بخونی پدر من سرطان روده گرفتن و مقداری از روده اشون رو برداشتن!
خودمم برای عمل ای وی اف دارو میخورم اونم نوشتم که من بچه دار نمیشم و باید ای وی اف کنم
فدای تو

آبانه شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 14:13

به دل خوش انشالله عزیزدلم
امیدوارم همه چی خیلی خیلی خوب پیش بره نازنینم

قربانت آبانه قشنگم :

سحر شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 12:54 http:// senatorvakhanomesh.blogfa.com

خریدات مبارک باشه گلم خوشحالم جابه جا شدی و همه چی خوبه.انشاالله عمل بابا به خوبی انجام بشه و انتقال توهم با ی خبر خوب برای ما تموم بشه. راجع به صحبتی نمی کنم و مطمئنم تو خودت خانم عاقل و کاملی هستی و بهترین تصمیم هارو می گیری

مرسی عشقم
سحر جون خودت کی میای با خبرای خوب خوشحالمون کنی انشالله

نسیم شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 11:11 http://nasimmaman

عزیزم..به دلت بد راه نده...اگه حامد بخواد کاری کنه...خوب بلده که قایمشم بکنه...همه همینن....حامد پسر خوبیه...تورو دوست داره...چون تو خوبی و قلبت پاکه.....

قربونت برم راست میگی اما نسیم جون ماه پشت ابر نمیمونه گاهی خدا چنان میزنه پس سرشون تا قایم کردن یادشون بره...
انشالله که همینطوره دوستم تو به من لطف داری خوبی و پاکی از خودته نازنینم

آشتی شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 10:49

سلام قشنگم
خونه نو مبارک.
دیروز شدید جلوی نظرم بودی. خوبی عزیزم؟
چیزی ندارم بگم.
فقط از خدا برات آرامش میخوام.
میگم زرنگ خانم. خونه و زندگی ات دسته گله و خرید هم میری. خوشم باشه. خوشم باشه. پس باید بیای به منم کمک کنی!!!! (آشتی قلدر!!!!!!!)

سلام به روی ماهت
دل به دل راه داره آشتی جان نمیدونم چطوریه که دوستای وبلاگی انقدر تو دل هم هستن شاید چون در جریان اکثر اتفاقای زندگی هم هستیم
جیگرتو برم من که از خدااامه تو فقط بگو کی بیام و کجا بیام با سر میدوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد