من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

آشوبم،ارامشم تویی

سلام

وبلاگ تعطیل نیست

الان یه کامنت دستم رسید دوست عزیزی نوشته بودن یا بنویس یا بگو تعطیله!

نه عزیزم تعطیل نیست...عذر میخوام حق با شماست 

این روزا نه فقط من،که اکثر اطرافیانم هم،جو ماه رمضان روشون تاثیر گذاشته .مهمونی و دورهمی های زنونه که فعلا برقرار نیست.هوا گرمه پارک و بیرون رفتن هم کنسل!همه ولو شدیم تو خونه ...

گفته بودم بابام میره سرکار؟الان یک ماهه!

مهمونی هایی که هم تو پست قبل گفتم برگزار شد.عالی بودن خیلی خوش گذشت.

تو این چند مدت فقط یه بار دلم خواست بیام بنویسم،اونم ماجرای تعطیلات نیمه خرداد بود....

چند روز قبل تعطیلات بخاطر یه کار بانکی قرار بود حامد بره شمال و برگرده.بهم میگفت میای باهام یه روزه بریم و بیاییم؟

بعد معلوم شد باید شنبه سیزدهم خرداد اونجا باشه!

منم یکسال بود برای چهاردهم پونزدهم خرداد برنامه داشتم که حالا بعدا میگم...

گفتم نمیام ،خودت برو برگرد.اول قرار شد با همکارش بره بعد یهو شوهر نهال گفت منم میام باهاتون،از اونطرف نهال ناراحت شد و گفت دوست نداره شوهرش بره و خلاصه سر آخر گفتم بابا خودم میام نمیخواد با کسی بری...

جمعه ظهر نیم ساعته تصمیم گرفتیم و راه افتادیم.

ساعت هفت شب هم ساری بودیم.تو باغچه بابام اینا نشستیم و خوراکی خوردیم و شب هم رفتیم تو شهر دور زدیم و همبرگر خریدیم و برگشتیم .حامد رفت داروخانه شامپو و صابون بخره برای اونجا.بهش گفتم یه شبشه شیر کوچولو هم برای نی نی من بخر...اونم رفت خرید.رنگ آبی!

بهش گفتم هی دختر دختر میکنی بعد میری شیشه ابی میخری؟

خلاصه برگشتیم خونه و شام خوردیم و سریالا رو دیدیم و خوابیدیم.

فرداش صبح بیدار شدیم صبحانه خوردیم و حامد رفت بانک،منم رفتم باغچه ها رو اب دادم و جمع و جور کردم تا ظهر حامد برگشت.یکم کیک و ابمیوه خریده بود خوردیم یک ساعتی خوابید و راه افتادیم سمت تهران.

تو جاده دل تو دلم نبود...میخواستم هرچه سریعتر برسم و برم دنبال کاری که یکسال بود منتظرش بودم.حتی تو جاده حامد نگه داشت غذا بخوریم ،من نصفه نیمه خوردم و انقد عجله داشتم که نذاشتم اون بنده خدا هم درست بخوره.

رسیدیم تهران و اول رفتیم در خونه نهال و سوارش کردیم و اوردیم خونمون.

تا رسیدیم من فوری یه دوش گرفتم اماده شدم  شیشه شیر آبی که از ساری خریدیم رو جوشوندم و تو کیفم گذاشتم به امید اینکه اگر پیداش کردم بلافاصله شیرش بدم که گرسنه نمونه .مادرشوهر و نهال و برداشتم رفتیم دنبال مامانم و شیدا و همگی رفتیم مرقد امام!!!

راستش پارسال زنداییم که به عنوان خیریه تو یکی از شیرخوارگاه ها کار میکرد بهم گفت تو اون دو روز چهاردهم و پونزدهم خرداد خیلی بچه تو مرقد امام رها میکنن که این دو روز که تموم میشه کلی ورودی به بهزیستی دارن!

منم عزمم رو جزم کرده بودم که میرم و دنبال بچه ام میگردم!

رفتم،هم اونشب هم فرداش ،با مادرشوهر اینا و مامانم اینا و حتی خاله ام هم اومد!حامد و شوهر نهال هم اومدن!

اما هییییییچ.

یعنی انقدر تعداد انتظامات اونجا زیاد بودکه اگر بچه ایی هم میگذاشتن اونها پیدا میکردن و من اووووونهمه اونجا زیر برق افتاب و گرما راه رفتم و گشتم و گشتم نبود...

طفلی مامان اینا هم همینطور.همه زحمت کشیدن.همه فقط راه رفتن و گشتن اما هییییییچ....

فقط یه جا که خسته شده بودیم و با نهال تو یکی از باغچه ها نشسته بودیم زیر سایه درخت ،یه خانوم مسن کنارمون نشسته بود سرش رو گذاشت روی پای نهال و گفت خسته شدم یه دقیقه دراز بکشم!

یکم وول خورد یکم چادرش رو باز و بسته کرد و پاشد ،دو دقیقه نشد بلند شد رفت!

من یه چند دقیقه بعدش خواستم عینکم رو بزنم که افتاب ادیتم نکنه دیدم عینکم رو دزدیده!!

اخه صورتم خسته شده بود و عینک رو دراوردم گذاشتم روی پام،روی چادرم!اونم هی کش و قوس رفت و اینور اونور کرد از زیر دستم عینکم رو کشیده بود بیرون!

خلاصه بچه که پیدا نکردیم  دویست هزارتومان هم عینکمون رو بودن،بعد هم هممون گرما زده شدیم،مامان طفلکم که تا همین الان مریضیش ادامه داره،دیروز بردمش دکتر براش سرم زد با پنج تا امپول چرک خشک کن...

به مامانم میگم حالا من عقل ندارم،من رو جو میگیره،شماها چرا دنبال من پامیشین میاین؟عقلتون رو میدین دست من؟!

میگه چمیدونم ،میخوایم حمایتت کنیم ،پشتت باشیم...

خدا برای من حفظتون کنه،همه کسایی که بهتون دلگرمم.

دیشب خواب دیدم بچه ام تو دلمه و داره لگد میزنه و دارم پاهاش رو از روی شکمم به دختر عمه ام نشون میدم...یه حس عااالی بود 

خودمم نمیخوام همه زندگیم مشغول این موضوع باشم.چه کنم که هرطور میخوام از ذهنم بیرونش کنم باز چارچنگولی از یه در دیگه واود میشه و میچسبه به ذهن و قلبم...

پ.ن: اون عکسی که سر تروریسته از بدنش جدا شده بود رو دیدین؟ما دقیقا تو همون باغچه نشسته بودیم........


نظرات 20 + ارسال نظر
سمی شنبه 10 تیر 1396 ساعت 15:07

سلام، کمانه خصوصی من به شما رسید؟

سلام
نه عزیزم من پیامهارو همه تایید کردم پیغام دیگه ایی ندارم!

لاله پنج‌شنبه 8 تیر 1396 ساعت 19:48

تو فکر اون بچه ام که تو قراره مامانش بشی ، چه حس خوبةه که اینقدر حمایت گر داره از الان
هر جور ی قراره بیاد ایشالا زودتر برسه تا پناهش تو باشی

فدای محبتت انشالله دوستم از دعای شما حتما میاد

آشتی یکشنبه 4 تیر 1396 ساعت 09:28

سلام عزیز دلم. خوبی؟
چه جالب! مردم میرن بچه شون رو ول می کنند و میان! آدم نمیدونه کار دنیا چطوریه.
راستش شمیم یه چی بگم نخندی. اینو تا حالا به کسی نگفته ام. ولی منم مدتهاست همه اش فکر میکنم یه جا یه دختر رو پیدا میکنم و میارم خونه!!!!!! و حداقل هفته ای چند بار به این موضوع فکر میکنم.

سلام به رو ماهت
هی هی خواهر از کارای خدا فقط خودش سر در میاره و بس...
ای جوووون دلم ولی قبول نیست دختره رو پیداش کردی بیار بدش به من

لاله چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت 22:03

ایشالا همیشه خونوادت همین جئر پشتت باشن و بهشون دلگرم باشی . پ
نی نی آخه ادمهایی به این مهربونی رو چرا منتظر میزاری ؟

نی نی بیا جواب خاله لاله رو بده دیگه
نی نی دیگه داره خییییلی برا ما طاقچه بالا میذاره
قربونت لاله جون

اسفندونه سه‌شنبه 30 خرداد 1396 ساعت 19:05

ای جون دلم قربون مهربونیت برم من!!!! آره بابا اگه بچه ای پیدا بشه انتظامات رو هوا میزنتش!!! الهی به حق علی گره گشای کارت بشه...
به نظرم نذر یتیما کن. من شنیدم که اگر میخوای حاجتت برآورده بشه براشون نذر کن.

اسفندوووونه دیدی چه خلم من؟؟؟
اره عزیزم چشم انشالله هرچی خدا بخواد

زیبا سه‌شنبه 30 خرداد 1396 ساعت 18:14 http://roozmaregi40.persianblog.ir/

انشالا دامنت سبز میشه شمیم جان. فقط از ته دل از خدا بخواه

حتما عزیزم ممنونم

مریم دوشنبه 29 خرداد 1396 ساعت 13:57

برات آرزوی موفقیت و حاجت روایی دارم. اتفاقا خیلی برات تو این ماه دعا کردم.

قربونت برم عزیزم لطف داری

بیضا دوشنبه 29 خرداد 1396 ساعت 12:17 http://mydailydiar.blogsky.com

شمیم عزیزم امروز 24 ام روزه است و من هر شب که افطار کردم یکی از دعاهام این بوده که الهی بحق این لحظات همه منتظرین بچه رو بچه عنایت بفرما از روی همه شان شمیم و شریفه (خواهر شوهرم[) عزیزم رو بزودی زود بچه ببخش. عزیزم همیشه بیادم استی و انشاالله یکروز میایی و مینویسی که این دعاها مستجاب شده. به امید اونروز همیشه میام به وبلاگت.میبوسمت

ای جون دلم فدای قلب مهربون تو بشم
بچه ها خوبن بیضا جون؟
همسری چه خبر؟کی شما میرین پیششون به سلامتی؟

Sara دوشنبه 29 خرداد 1396 ساعت 07:58

سلام عزیزان: کسی رو نمیشناسید بچه بخواد به فرزندی بگیره ؟
میشه لطفا از دورو بریاتون سوال کنید و به من خبر بدید ؟
یه دو قلوی پسر یک روزه هستن که پدر مادرشون نمیخوانشون ، میخواستن بذارنشون تو خیابون ...کلی خواهش کردیم نگهشون دارن شاید یه خانواده پیدا کنیم بچه هارو بخوان ...اگر میتونید لطفا پیگیری کنید شما هم ...ممنون

خانم نبیلی
۰۹۳۵۴۹۷۷۰۲۰بابت بچه درصورت تمایل تماس بگیرید..توی تمام گروه هابفرستین باتشکر
توی تلگرام پیام بالا برام اوند، گفتم شاید به دردتون بخوره، صحت و سقمش رو خبر ندارم

قربون محبتت مرسی که به فکرم بودی
اما ظاهرا این پیام صحت نداره
تنها خوبیش اینه که ادم دوستای مهربونش رو میشناسه بازم مررررسی عزیزدلم

مرضیه شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 16:59 http://because-ramshm.blogfa.com/

دعا میکنم بحق این شب بزرک که اسمان کشوده میشه و بحق فرق شکسته حضرت علی خدا شما رو ارزو به دل نزاره و به عید فطر نرسیده جواب دلتو بده:*
میدونین دلم میکم کاش توو رواق امام خمینی دعا میکردی :) من میکم برو همون جا و دعا کن بلاخره اوشون سید اولاد بیغمبرن..... دارین میرید منم دعا کنیا

مرسی عزیزدلم
دعا کردم نذر کردم انشالله هرچی خیره همون پیش میاد

Samira شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 14:58

چقد بامزه بوده که دسته جمعی رفتین اونجا دنبال بچه بگردین خدا خودش بهت میرسونه الهی آمین

خخخخ واقعا هم بامزه بود
الان که ازش گذشته بهش فکر میکنم خیلی خنده داره

آبگینه شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 12:50

ان شاالله خوابت خیره و تعبیرش همین میشه
نمیخام فضولی کنم ولی حتی جنین اهدایی هم نمیشد بزاری؟

اختیار داری عزیزدلم
اخه من جنین های خودم گرید aبود جنین اهدایی بهم نمیدن که!
بعد هم اگه قرار به بچه ایی غیر از ژنتیک خودمون باشه ترجیحمون بر اینه که بچه ایی باشه که به دنیا اومده و پدرومادر میخواد...

نسیم شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 10:27 http://nasimmaman

عزیز دلم.....
چقد خوبه که خانواده خیلی خیلی خوب و عزیزی داری....الهی که تا همیشه همگی برای هم بمونین و سلامت باشین..
تو خیلی ماهی....عین بچه ها دلت پاکه

مرسی عشق من
نسیم جونم دلم تنگته دیگه نمینویسی دوستم؟

سحر جمعه 26 خرداد 1396 ساعت 23:49 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

شمیم محال دعا کنم تو دعاهام نباشی به حق این شبا انشاالله خوابت به بهترین شکل تعبیر می شه و صاحب فرزند سالم و صالح می شی.
بی خوابی به سرم زده بود اومدم دیدم پست گذاشتی خوشحال شدم...
التماس دعا
شبت خوش

الهی فدات شم مرررسی عزیزم
سحر منو بی خبر نذاریها

سارا پنج‌شنبه 25 خرداد 1396 ساعت 12:15

شمیم کاش اینهمه دکتر رفتی، یک سر هم پیش دکتر هدیه قوامی عادل می رفتی. کارش در حد معجزه است. اگه اسمش رو تو نت سرچ کنی می بینی نتیجه کاراش رو. وقتی تو مطبش میری رو در و دیوارش دیگه جا نداره. چرا که هر کس رفته اونجا بچه دار شده و یه تابلو برای تشکر برده. مطبش شهرک غربه.

مرسی سارا جون چشم عزیزم پیگیری میکنم بازم ممنون از لطفت عزیزم

سسسسسسسسسسسسسسسسس پنج‌شنبه 25 خرداد 1396 ساعت 12:04

سلام خوشگل خانم
الهی خدا اونایی که با جون و دل ازت همایت میکنن حفظشون کنه. خوش بحالت که همه اینا اینقدر دوست دارن. خدا خودش کمکت مکنه.........
چه باغچه پر قصه ای ...

سلام به روی ماه شما
الهی خدا همه قلبهای مهربون و یاری رسون رو در پناه خودش حفظ کنه
همگی لطفشونه وگرنه من انقدرهام دوست داشتنی نیستم!
باغچه که اوووووووف چه اتفاقا که توش نیفتاده...

الهام پنج‌شنبه 25 خرداد 1396 ساعت 02:06

الهی بحق این شبها و روزهای عزیز.کوچولوتون به زودی بیاد تو دلتون.

قربون محبتت نازنینم

مریم پنج‌شنبه 25 خرداد 1396 ساعت 00:02

الهی به حق همین شبای عزیز هر چه زودتر گم شده تو پیدا کنی یا خودش بیاد تو دلت بشینه به حق علی ،

مرسی مرسی از دعای قشنگت عزیزدلم
خدا ارزوهای قشنگتون رو براورده کنه الهی آمین

دلبر چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت 18:33

سلام.یهویی وبت رو باز کردم یهویی خوندمت.اما باهمه ی توجه باهمه ی وجودم دلم برات لرزیدمیگن دعای غریب درحق غریب گیراست .منم اینجا تو شهر امام مهربونیا غریبم اماخدارو قسم دادم .بحق این ساعت بحق همین غروب بحق صاحب این روز به همین زودی فرزند صالح و سالم نصیبت بشه.دامنت سبز بشه ...از غم فارغ بشی ..ان شالله ان شالله ان شالله آمین آمین آمین

سلام
قربون دل مهربونت
الهی همه این مهربونی و امیدی که بهم بخشیدی هزاربرابر بهتر و بیشترش نصیب خودت بشه
آمین آمین آمین

سینا چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت 13:07 http://tanhatatintanha.blogsky.com

بچه را هم اگر پیدا میکردی باز باید میرفتی بهزیستی تحویل میدادی و بعد از کارای اداری میگرفتیش نمیشد مستقیم ببری خونه که. خب چه فرقی داره با این که مستقیم بری بهزیستی فرزندخوانده بگیری؟

فرقش اینه که بهزیستی یه قانون داره که اگر بچه ایی رو پیدا کنید بدون جدا کردن بچه از خانواده کارای سرپرستیش رو انجام میدن و به شما میدنش...
فرقش برای من اینه که دیگه دوسال منتظر تماس بهزیستی نمیمونم...
ضمنا من پرونده بهزیستیم رو باز کردم و تو انتظارم
مستقیم بری بهزیستی بهت بچه نمیدن ببری خونه حالا حالاها باید تو انتظار باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد