من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

خاطرات خونه موندن باباش

دخترم دیروز برای اولین بار توسط بابا از حموم دراومد،تا دیروز هردفعه مامانی هاش یا عمه اش میومدن،من حمامش میکردم اونا میگرفتن و لباس میپوشوندن.

دیروز بیقراری میکرد،باباش گفت نکنه حمامش دیر شده!

همون موقع من پاشدم رفتم حمام رو گرم کردم و باباش داد شستمش.بعد باباجونش گرفتش خشکش کرد لباس پوشوند حتی موهاشو سشوار کرد بعدم یه اب قند مشتی داد خورد و عین یه فرشته خوابش برد...

باباش میگفت دیدی من میفهمم بچم چشه؟!

گفتم تو بهترین بابای دنیایی...

واقعا هم هست...

ولی از اونجا که دلش نیومده بود پوشک بچم رو سفت ببنده،یکساعت بعد پی پی کرد و تا گردنش بالا اومد و مجبور شدم دوباره شستمش:)))))

نظرات 28 + ارسال نظر
سسسسسسسسسسسسسسسسس پنج‌شنبه 22 خرداد 1399 ساعت 09:57

سلام
کجایی باحال

سلام
اومدم

زن بابا دوشنبه 12 خرداد 1399 ساعت 09:08 http://zanbaba2.blogsky.com

عزیزم می دونم که خیلی سرت شلوغه ، اما نمیخوای ما حسرت به دلان رو در شادی وجود اون فرشته نازنین سهیم کنی ؟

الهی بگردم
اومدم
زود زود میام قول میدم

سسسسسسسسسسسسسسسسس پنج‌شنبه 7 فروردین 1399 ساعت 09:58

سلام
سال نو مبارک
کجایی باحال دوست داشتنی

واااای سال نو مبارک با خییییلی تاخیر

ملیکا سه‌شنبه 5 فروردین 1399 ساعت 23:21

سلام شمیم جان
عیدت مبارک، امیدوارم این عید در کنار دختر نازنینت و همسرت در پناه حق سلامت و شاد باشید و بهترین هارو خدای مهربون در سال جدید براتون رقم بزنه

قربونت برم عزیزم
ببخش دیر دیدم

1 یکشنبه 11 اسفند 1398 ساعت 16:28

ببخشید ولی آب قندخیلی به بچه ندید. آب جوشیده عادی هم بخوره عادت میکنه.

چشم

نسیم سه‌شنبه 29 بهمن 1398 ساعت 12:40

شمیم جون کجایی؟بیا برامون از دخملت بگو.خانوم خانوما حسابی مشغولت کرده ها

تو افق محو بودم

مینا دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 18:42

عزیزم - خواننده خاموش هستم ولی دیگه دلم نیومد بهت تبریک نگم .چقدر خوشحال شدم . اشک شوق چه لذتی داره . اسم وبلاگتو عوض کن - دیگه شادی و شوق از خط خط نوشته هات میباره .

محبت داری

آشتی دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 14:59

سلااااااااااام به روی ماه مامان شمیم.
چه پدر نازنینی. راست گفته. دختر به اون تمیزی، حتما حموم میخواسته دیگه. دختر نگو طلا بگو.
بابایی دلش نیومده خب محکم ببنده. حق داره.
جمع سه نفری تون مستدام و سبز

عشقی که شما

ملیکا چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 17:40

سلام شمیم جان
وای که چقدر کیف می کنم از خوندن خوشبختی های شما، خدارو شکر، این عشق برای عاشقایی مثل شما مبارک و گوارا❤️

عزیزدلمی

مریم شنبه 19 بهمن 1398 ساعت 08:38 http://marmaraneh.blogsky.com

ای جانم، اولینهای قشنگتون مبارک.
به باباها باید اعتماد کرد،گاهی حال نی نیها را خوب میفهمند.

ایدا جمعه 18 بهمن 1398 ساعت 09:00

جوجه خوردنی تو ببوس شمیم جون

قربونت

سمیه پنج‌شنبه 17 بهمن 1398 ساعت 21:00 http://lucydays.blogsky.com

ای جانم
هزار ماشالله
عزیزم زود زود براش اسپند دود کن

چشم

شکوفه پنج‌شنبه 17 بهمن 1398 ساعت 14:20

سلام وقتی بچه روبهتون دادند درموردگذشتش واینکه والدینش کجان بهتون گفتندیااینکه این مسائل محرمانه هست.

سلام
دختر من توی بیمارستان رها شده
اطلاعات مختصری دادن و اگر براشون محرز باشه که پدرو مادری هست بچه رو برای سرپرستی دائم نمیدن...

سسسسسسسسسسسسسسسسس پنج‌شنبه 17 بهمن 1398 ساعت 08:31

سلام
روزای شاد و پر انرژیتون بی پایان
شادم کردی
شاد
بازم تبریک میگم

قربون شما

رکسانا سه‌شنبه 15 بهمن 1398 ساعت 20:53

ای جانم ما که دلمون غنج رفت واسه این پرنسس کوچولو خدا رو هزاران مرتبه شکر که این روزها اینقدر عاشقانه‌های پدر مادری دارید شمیم جان. شادیهاتون روزافزون

ای جانم مرسی خاله رکسانا مهربون

پری از شیراز سه‌شنبه 15 بهمن 1398 ساعت 15:06

سلام
خیلی برات خوشحالم شمیم جون.دختر گلت رو ببوس.

سلام عزیزم
قربون محبتت

سارگل سه‌شنبه 15 بهمن 1398 ساعت 14:02

خوشبسعادتت که داری اینروزا و حس میکنی
منم خیلی دلم میخواد ۵ ساله منتظریم
اما همسرم رضایت به هیج راهی برا بجه اوردن نمیکنه.
توروخدا دعا کن منم اینروزارو تجربه کنم .هلاکم هلاک

عزیزدلم
کاش همسر رو راضی کنی درخواست اولیه رو بدین،بهشون بگو این پروسه طولانیه و هر جای کار میتونین انصراف بدین،حداقل اگر یه زمانی راضی شدن تازه نخواین تو صف انتظار بمونین،بعد خودشون کم کم علاقمند میشن،همسر منم اون اوایل بخاطر من اومد ثبت نام کرد ولی الان دخترمو از هرچیز و هرکس تو دنیا بیشتر دوست داره

شیما سه‌شنبه 15 بهمن 1398 ساعت 12:03 http://Lusymay

ای جونم

نسیم سه‌شنبه 15 بهمن 1398 ساعت 09:06

ویرگول دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت 23:58 http://Haroz.mihanblog.com

عزیزممممم
دلم ضعف رفت اصلا
وای که چه خراب کاری شده بابایی مهربون

قربونت عزیزدلم
خرابکاریش رو عششششقه

میترا دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت 13:19

عزیزم این پی پی بیرون زدنا عادی میشه کم کم
واقعا بعد حموم بچه سنگین میشه عمیق میخابه تنش سلامت باشه همیشه انشالله

اره بابا فدا سرش
تو حموم هم چرت میزنه تنبل خانوم

kindgirl دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت 13:11 http://kindgirl.blogsky.com

وای وای نگو از پی پی تا گردن
حموم کردن جوجه ها کلی عشقه

مامان ارسام دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت 10:46

ای جانننننننننننننننننننننننننننننننننن

جانت سلامت

نجمه دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت 06:18

ای جونم. من که تا الان پسرمو تنها حمام نبردم. دو ماه دیگه، پسرم دو سالمیشه، این روزها خیلی زود می کذرن، مرتب ازشعکس بگیر.

چی میگی!!!!
حیف نیست لذت به این بزرگی رو از دست دادی؟!
عکس که نگو ثانیه ای عکس داره

نسترن یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 23:20

ای جانه دلم
خدا این‌جمع سه نفره ی قشنگتونو حفظ کنههه...دخمل گلت رووو برات نگه داره....

فدای تو عزیزم

Lili یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 23:19

دیگه کلی ذوق داریم برای نوشتنتونمرسی ک زود زود میاید

مرسی عزیزم لطف شماست

زهره یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 22:40

محمد یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 19:24

چه خوب که دختر گلت پیشته.
پسر من پیشم نیست. خیلی دلم براش تنگ شده.
بعد از تولدش، مدتی افسرده شده بودم. اما الان خوبم.
شما تجربه از افسردگی بعد از مادر شدن داری؟
همه فکر میکنن، افسردگی فقط مختص خانم ها است.

عزززیزم
ناراحت شدم
انشالله که خیر براتون پیش بیاد
نه خوشبختانه من افسردگی نداشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد