من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

اتاق خانوم خانوما

سلام

مرسی انقدر خوب و مهربونید

باورم نمیشه انقد فیدبک مثبت از وبلاگم میگیرم،اونم پستایی که هول هولی مینویسم در حد خلاصه ای از روزمره هام!

از شنبه ایی که پیش بابا مونده بودم و مامان رفته بود بیمارستان دیگه ننوشتم.یعنی دیگه وقت نشد بیام بنویسم!

اون روز تا بعدازظهر پیش بابا بودم و شب هم اومدم خونه خودم

فرداش یعنی یکشنبه صبح با مامانم رفتیم بیمارستان دنبال کارهای بابام و مامانم هم ازمایش داد برای چکاپ.بعد رفتیم شهروند و من خریدهای فریزری کردم ،بعد هم مرغ و سبزی خریدم و برگشتیم خونه مامانم اینا.بلافاصله شروع کردیم به کار...اول کرفس شستیم خرد کردیم،بعد پیاز داغ و بادمجون سرخ کردیم،اخر سر هم سبزی قرمه سرخ کردیم،حتی مرغ هامم شستم و بسته کردم و بعدازظهر همه رو حاضر و اماده اوردم خونه و چیدم تو فریزر...دست مامان و بابام درد نکنه کلی زحمت کشیدن اونروز...

دوشنبه صبح بابام زنگ زد و به اصرار ماشین رو داد بهم تا برم دانشگاه...رفتم دنبال نهال و برام پاچه گذاشته بود خوردم و رفتیم دانشگاه.بعدازظهر نهال رو بردم خونه اشون،شب موندیم شام هم خوردیم و برگشتیم.

سه شنبه صبح زود رفتم خونه بابام اینا،بعد صبحانه نهال اومد و قرار بود با ماشین اون بریم دانشگاه که شیشه بالابرش خراب شده بود و ماشینش رو گذاشتیم پارکینگ ما و دوباره با ماشین بابام اینا رفتیم.بعدازظهر برگشتیم نهال ماشینش رو دا د حامد برد براش درست کرد و اخر شب رفت خونه اش.

چهارشنبه صبح من با بی ار تی رفتم دانشگاه و سر خیابون پیاده شدم و یه سربالایی وحشتناک رو با هن هن رفتم تا رسیدم دانشگاه و دیگه گریه ام گرفته بود...بعد هم با نهال برگشتیم خونه اونا و خوابیدیم،وقتی بیدار شدیم نهال ابروهای منو تتو کرد بعد حامد اومد و بعد پسر عموم زنگ زد که داره میره دیدن بابام،دیگه ما هم رفتیم اونجا و تا یازده بودیم بعد اونا رفتن و ما اومدیم خونه امون.

پنجشنبه صبح رفتم خونه بابام اینا،مامانم اون روز رفت مشهد و قرار بود من مراقب بابا و شیدا باشم.مامان ساعت سه رفت و منم تا شب موندم و بعد اومدم خونه خودم.

جمعه صبح ساعت هفت و نیم رفتم پیش بابام و بهش صبحانه دادم،حامد هم رفته بود اداره...دیگه ناهار براشون خورش بادمجون درست کردم و اومدم خونه دوش گرفتم بعد رفتم بالا یه یکساعتی نشستم پیش نهال و مادرشوهر وبعد دوباره رفتم پیش بابام.بعدازظهر هم حامد اومد و اومدیم خونه.

شنبه صبح با بابا رفتیم دفتر خدمات قضایی و ثنا گرفتم برای کارهای دادگاه سرپرستی دخترم،سه ساعتی بیرون بودیم یکم هم خرید کردیم و برگشتیم خونه ما.تندی ناهار درست کردم خوردیم بعد ناهار بابا گفت میرم خونمون بخوابم،رفت و منم لباس شستم و کارهامو کردم و بعدازظهر رفتم پیشش،پسر عموم دوباره اومد به بابا سربزنه که بابا یه گلدون یادگاری از عزیزش رو داد به پسرعموم.بعد حامد اومد و یکم نشستیم و بعد زنگ زدن که دارن تخت و کمد دخترم رو میارن...حامد رفت ساندویچ خرید تند تند خوردیم،بابا خوابید و من و حامد و شیدا اومدیم خونه ما.

مادرشوهر و برادرشوهرمم اومدن پایین و تا دوازده شب دیگه تخت و کمد نصب شده بود،یکم با شیدا وسایلش رو چیدیم بعد شیدا رفت و ما هم خوابیدیم.

یکشنبه صبح اول رفتم به بابا صبحانه دادم بعد باهم اومدیم خونه ما،حامد هم نرفته بود اداره.

با بابام کل وسایل دخترم رو باز کردیم و چیدیم،ناهار خوردیم و من میخواستم جارو کنم که بابا رفت خونه اشون و حامد هم که رفته بود دنبال کاراش برگشت ناهار خورد وخوابید.

بعد من رفتم پیش بابام تا شیدا بیاد ،هوس قیمه لاپلو کرده بود براش درست کردم خیلی هم عالی شد...ته دیگاش رو خوردیم و بقیه اش رو گذاشتیم برای ناهار فردا.اول قرار بود حامد هم بیاد ولی نیومد،منم برگشتم خونه که دیدم حامد منتظره ماشین بیارن در خونه!!

همون شب ما ماشین دار شدیم و اخر شبم رفتیم باهاش یه دور زدیم و ....

دوشنبه صبح اول رفتم پیش بابا.بهش صبحانه دادم غذاش رو اماده کردم بعدم رفتم دانشگاه.

بعد از دانشگاه با بی ارتی برگشتم و رفتم  پیش بابام،براش کوکوسیب زمینی درست کردم و برای خودمون هم چند تا اوردم،شیدا ساعت هشت اومد و منم اومدم خونه ام...اون روز بابا گفت فکر میکردم دوشنبه که میری دانشگاه و من تنها میمونم روز سختی برام باشه ولی هم صبح اومدی و هم بعدازظهر و اصلا بهم سخت نگذشت؛)

سه شنبه صبح رفتم دانشگاه ،کلاسای صبحم یکیش زودتر تشکیل میشد که هفت صبح رفتم،با بی ارتی و سر خیابون سربالاییه با نهال قرار گذاشتیم و سوارم کرد و با هم رفتیم.بعد از کلاسامونم دوباره با بی ارتی برگشتم و رفتم خونه بابام،مامانم از مشهد برگشته بود...ناهار خوردیم سوغاتیامون رو گرفتم و با مامان اومدیم خونه ما،مامانم اتاق دخترم رو دید و کلی خوشش اومد و قربون صدقه اش رفت...یکساعتی بود و بعد رفت و منم خونه بودم.

چهارشنبه با ماشین خودمون رفتم دانشگاه.هیچ کدوم از استادها نیومده بودن و کلاسا تشکیل نشد!ما هم دست از پا درازتر برگشتیم.

با نهال اومدیم خونه ما و ماشین منو گذاشتیم پارکینگ و با ماشین نهال رفتیم خونشون.

ناهار خوردیم،ژن خوک رو دیدیم بعدازظهر خوابیدیم.بیدار که شدیم فال قهوه گرفتیم،احمد شاملو گوش کردیم بعد نهال رقصید و منم براش دست زدم....حامد و امیر دیر اومدن،شام باقالی قاتق و تن ماهی خوردیم و برگشتیم خونمون.

پنجشنبه گندترین روز این اواخرم بود...حال سگ داشتم!

صبح به کارشناسمون توی بهزیستی زنگ زدم و سراغ دخترمو گرفتم که جواب درست حسابی بهم نداد،رفتم خونه مامانم یکساعتی بودم و مامان مشغول تمیزکاری و رسیدگی به گلدوناش شد،منم کلافه بودم گفتم میرم خونه،اومدم و قرمه سبزی درست کردم ولی ناهار دوباره رفتم اونطرف!

بعدازناهار یکم خوابیدم بعد مادرشوهر و نهال اومدن دیدن مامانم و بعد هم حامد اومد اونجا.نهال موهای مامانم رو کوتاه کرد و مامانمم موهای نهال رو زد و بعد مادرشوهرو نهال و حامد رفتن.بعد دخترخاله و پسرخاله مامانم اومدن و رفتن و منم میخواستم بیام خونه که توی راهرو از یه حرف مامانم ناراحت شدم و بغض کردم و دوباره رفتم تو،یه عالمه داد زدم و گریه کردم و اومدم خونه...

رفتم تو اتاق دخترم و پتوش رو کشیدم روم و لالایی هاشو پلی کردم و باز کلی گریه کردم...

مامان زنگ زد نتونستم باهاش حرف بزنم بس که گریه کرده بودم...نگرانم شد و با شیدا اومدن خونه ام،رفتیم تو اتاق دخترم و با وسایلش سرگرم شدیم و حال و هوای منم عوض شد...حامد اومد و مامان اینا رفتن .اخر شبم نهال اومد پایین و باز رفتیم سراغ اتاق دخترم.

جمعه صبح ساعت ده پاشدم،چای گذاشتم و ظرفها رو شستم و حامد بیدار شد و صبحانه خورد.بعد نهال اومد دنبالش و با هم رفتن انباری خونه قبلی نهال رو خالی کنن.منم رفتم پیش مامانم اینا و با هم آلو خشک کردیم و ناهار خوردیم.حامد زنگ زد که برگشتن،منم اومدم و رفتم بالا،کمک پدرشوهرم سیب رمینی سرخ کردم و بالاخره همه اومدن و دوباره یک سری دیگه ناهار خوردم و اومدیم پایین.حامد رفت اداره و من حمام کردم و با مامان و شیدا رفتیم مراسم اربعین خونه دخترخاله مامانم.

حامد هم ساعت هشت بابا رو اورد.

بعداز شام حامد و بابا زودتر برگشتن و من و مامان و شیدا یکساعت بعد برگشتیم خونه.الان هم حامد با پسرعموم رفتن بیرون و منم بالاخره یه وقت پیدا کردم که این چند روز رو ثبت کنم.

بازم ممنون از لطف همه شما...من هم مثل شما اصلا خبر ندارم دخترم الان کجاست و کی میاد خونه...امیدوارم پست بعدی خبر اومدنش رو بهتون بدم ...شدیدا نیازمند دعاها و انرژی های مثبتتون هستم.

دوستتون دارم دوستای مهربون ندیده ام.

نظرات 17 + ارسال نظر
مینا پنج‌شنبه 16 آبان 1398 ساعت 15:04

شمیم جون میشه لطفا اینستاتو داشته باشم

بله عزیزم
Mamanyekta

سسسسسسسسسسسسسسسسس یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 11:40

سلام
کجایی مهربان بانو

سلام
هستم...نوشتم

رویای ۵۸ سه‌شنبه 7 آبان 1398 ساعت 14:13

چقدر ناز داره دخترت......چرا نمیاد پسسسسسسسُ

خانوم ناز داره والا

مینا دوشنبه 6 آبان 1398 ساعت 16:43

میدونید حالتون عین حال منه مثلن وسطهای دی ٩٥،،بعد از دوتا کورتاژ و از دست دادن جنین واس بار سوم حامله شدم و بدحال و افتضاح !!هی حالم بهم میخورد تا خود ماه نهم !!! و بدحال و داغون ،،،حالا شمام باردار نیستی ولی والا ک استرست از ما بیشتره ،،،اون وسطها هی خواب میدیدم بچه شیش تا انگشت داره و گشنه اس و دندون تو دهنش بدنیا اومده !!! و اصن اوضاعی ک نگم برات،،،

بعد ی روز قشنگ یه روز پر از نور خورشید و پر از امید نوزادت میاد و میبینی وای وای چ کوچولواا و چ سخته نگهداریش ،،،

بعد اصن این فکرات یادت میره و استرس همیشگی و واقعی وای مریض نشه و وای گشنه نمونه و وای از دستم نیفته میاد سراغت!!! خلاصه ک میاد اونروزی ک تا ابد ی تیکه از قلبت بیرون از بدنت بزنه و اون نازگلت باشه ،،الهی ک ب سلامتی بیاد و نامدار باشه

عزیزدلم
چه سختی کشیدی بمیرم برات
خداروشکر کوچولوت الان تو بغلته ببوسش از طرف من

ملیکا شنبه 4 آبان 1398 ساعت 22:18

سلام شمیم جان
شاید بتونم حس کنم این روزا چه حالی داری!
به روزای خوب فکر کن و به لحظاتی که کنار دختر نازنینت هستی و بهش غذا میدی و میخوابونیش،
بی صبرانه همه منتظرش هستیم

عزیزدلم
انشالله میاد ممنون از محبتت

لیلی شنبه 4 آبان 1398 ساعت 15:38

من یه بار درخواست دادم اما ...

درخواست چی عزیزم؟
اگر اینستا منظورته من همه رو اکسپت میکنم
نمیدونم چی شده لطف کن یه بار دیگه درخواست بده

اشتی جمعه 3 آبان 1398 ساعت 08:00

سلام
من فکر میکنم دخترت شکل شیداست.
قربون اتاق و تخت و کمدش. دختر ناز داره دیگه. دیر میا دلتونو آب کنه

اخ جیگر جفتشون رو
عروسک میشه پس

نفس سه‌شنبه 30 مهر 1398 ساعت 20:34

انشاالله به زودی زود دختر قشنگتو بغل میکنیییی
شمیم جان چه خوبه که زود با مامانت آشتی میکنی و قهر نمیکنی من اگه از یه حرف مامانمینا ناراحت بشم متاسفانه تا مدتها توی دلم میمونه

انشالله عزیزم
ای بابا آدم که از عزیزانش به دل نمیگیره که!
من کلا آدم قهر و کینه نیستم قهرام به نصف روز نمیکشه

ایناز سه‌شنبه 30 مهر 1398 ساعت 17:57

سلام ان شاالله به زودی دختر جون هم بیاد بغلتون

سلام عزززیزم
انشالله

لیلی سه‌شنبه 30 مهر 1398 ساعت 14:55

آقا بیا قول بده عکس اتاقشو میزاری

گذاشتم اینستا عزیزدلم

میترا سه‌شنبه 30 مهر 1398 ساعت 11:54

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
انشالله اومدن دخترتون نزدیکه
خوش خبر باشی عزیزم

ممنونم عزیزدلم

الهه سه‌شنبه 30 مهر 1398 ساعت 09:23

سلام شمیم جون من هر روز به عشق دیدن وبلاگت و خبر خوشت میام لطفا لطفا لطفا به محض ورود حتی شده یک ثانیه بیا فقط بنویس اومد تا ما هم از این نگرانی در بیائیم می دونم پرنسس وقتی میاد دیگه همه هوش و حواسها میره فقط به ما یک کوچولو خبر بدی کافیه ممنونم از راه دور برات انرژی مثبت می فرستم و امیدوارم به زودی با خبرهای دخترت ما رو خوشحال کنی

عزیزدلم
قول میدم تو راه شیرخوارگاه بهتون خبر بدم قوووول

ویرگول یکشنبه 28 مهر 1398 ساعت 13:38 http://Haroz.mihanblog.com

الهی که هر چی زودتر با خبر اومدنش بیای و خوشحالمون کنی.
حق داری حالت گاهی بد باشه، انتظار خیلی سخته خیلی. اما تهش یه شیرینی خوب و تپل مپلی هست. صبور باش دیگه داره تموم می شه

مرسی عزیزم
اره واقعا داره بهم سخت میگذره

لاندا یکشنبه 28 مهر 1398 ساعت 10:29

ای جان به اتاق فسقلی. ما که هی دعا می کنیم زودتر بیاد بغلتون.
بابت اون قضیه هم ممنون. گذاشتمش تو برنامه رمان وار بشینم بخونمش

فدات عزیزم

نسیم یکشنبه 28 مهر 1398 ساعت 09:33

عزیز دلم ایشالا همه چی به موقع و درست پیش میاد
مطمئن باش
و زود زود دخمل خوشگلت و بغل میگیری

قربونت برم مهربونم

سسسسسسسسسسسسسسسسس یکشنبه 28 مهر 1398 ساعت 08:29

سلام مهربون
بخند لطفا
ممنون که مینویسی

چششششم
ممنون که همیشه همراهم هستید

ن یکشنبه 28 مهر 1398 ساعت 02:06

انشاالله که این دفعه میای میگی مژدگونی بدین دخترم اومد وای چقدر ذوقشو دارم نسیم جانم برات دعا میکنم❤❤

عزیزمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد