من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

اخرین شام قبل از عمل

ساعت سه رفتم حمام،آروم و قرار نداشتم،رفتم زیر دوش تا آب آرومم کنه...

بعد اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و اماده شدم و ساعت چهارونیم رفتم خونه اشون،بابا خواب بودو مامان سردرد داشت.زنگ زدم مطب دکتر و بودن و گفتم الان میایم...ساعت پنج و ربع مطب بودیم،دکتر خوش اخلاق و خنده رو بود،انگار آرامش گرفتم یکم!

برای یکشنبه صبح وقت عمل داد و شنبه صبح زود نامه بستری...

خیلی با دکتر صحبت کردیم ،گفت تا شکم رو باز نکنم نمیدونم چی در انتظارمونه اما عملش سنگینه چون این سومین باره این شکم باز میشه و جای خالی اون کلیه هم...ولی گفت بعدازظهر روز عمل از تخت میاد پایین و راه میره...گفت کلستومی رو هم برمیداریم و روده اش رو وصل میکنیم به مقعد...همین فقط خبر دلخوش کننده ای بود که امیدوارمون میکنه...

بعد رفتیم داروخانه و بعدم برگشتیم خونه...شیدا هم اومده بود،خربزه بریدم براشون،خودمم خوردم و میخواستم بیام خونه که قرار شد برای شام کباب بگیرن،چون از فردا رژیم بابا شروع میشه و باید فقط مایعات بخوره و قطعا بعد از عمل هم تا یه مدت غذای جامد نباید بخوره برای همین گفتیم امشب یه غذایی که دوست داره بخوره...خلاصه طبق معمول بابا گفت شما هم شام بمونید و من ایندفعه قبول کردم،گفتم بذار بهش بچسبه...گفتم میرم خونه و برمیگردم...اومدم  ولی باز هم یه جا بند نمیشدم به حامد زنگ زدم گفت تو راهم،منم رفتم تو حیاط منتظر نشستم تا بیاد،بالاخره رسید و با هم رفتیم اونطرف،حامد یکم سربه سرمون گذاشت و از اون حال و هوا دراومدیم،بعد هم زنگ زدیم کباب اوردن،شام خوردیم وشیدا ظرفها رو شست و ما یکم دیگه راجع به عمل و دکتر و...حرف زدیم و حامد میوه خوردو بابا چای خوردو ساعت ده ونیم هم برگشتیم خونه.

الان هم حامد داره نی میزنه و من دلم داره هزار تیکه میشه از غصه...

الهی الهی الهی عمل با موفقیت انجام بشه،الهی الهی الهی بعداز عملش زود زود خوب بشه و سرپا شه...الهی بعد از عمل شیمی درمانی نیاز نداشته باشه...الهی تومورش تازه باشه و هیچ جا رو درگیر نکرده باشه...ای خدا التماست میکنم این بنده رو ببین و روش رو زمین ننداز...خدایا یه بار دیگه بابام رو بهمون ببخش...

نظرات 28 + ارسال نظر
رکسانا جمعه 15 شهریور 1398 ساعت 18:48

الهی که بحق این ایام عزیز بابای مهربونت زودتر رخت عافیت بپوشند. شمیم جان دعای هممون بدرقه‌ی لحظه هات. خدا نگهدار عزیزانت باشه گلم

مرسی رکسانای مهربونم

سسسسسسسسسسسسسسسسس پنج‌شنبه 14 شهریور 1398 ساعت 09:58

سلام شمیم جان
خوبی؟
نگرانتم
یکم از اوضاع و احوالت بنویس

سلام
نگران نباشید
امروز بهتره خداروشکر
منم بیمارستانم،پیشش هستم
فعلا اصلا وقت نمیکنم بنویسم ببخشید ولی میام کامنتا رو میخونم و جواب میدم که نگرانتون نذارم

فرناز سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 23:51 http://ghatareelm.blogsky.com

خیلی وقته میخونمت اما کامنت نداده بودم امیدوارم حال پدرت زودتر خوب بشه هرروز اینجارو چک میکنم

عزیزدلم
محبت داری

زهرا سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 17:24

شمیم جان من از مخاطبین قدیمیت هستم که گهگاه برات پیام میذاشتم و درحالی برای سلامتی پدرت دعا میکنم که خودم در سن 33 سالگی به تازگی شیمی درمانی رو تموم کردم. خدا خیلی مهربونه بشرطی که از ته دل صداش کنیم و توکل واقعی داشته باشیم.

الهی بلا ازت دور بشه خوب و خوش و سر حال باشی
آشتی برام نوشته بود خدا برای بنده اش کافیه،این جمله اش دلم رو آروم میکنه
حال بابای منم خوبه خداروشکر

ملیکا سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 12:13

سلام شمیم جان
ان شاالله هر چه زودتر پدر نازنین، حالشون خوب بشه.خدارو شکر که فقط روی دیواره روده بوده.
مادر همسرم رو درست دو هفته بعد از همچین عملی بردیم مسافرت، کاملا هم حالش خوب شد. دایی خودم سال ۶۳ عمل کرد ماشاالله حالش از همه بهتره.
نگران نباش و به دختر نازنینت فکر کن.

ای جانم امروز خیلی بهتره خداروشکر
انشالله که مادر همسر و دایی محترم صدوبیست سال زنده باشن و سلامت
ممنون ازت ملیکای عزیز

فایزه دوشنبه 11 شهریور 1398 ساعت 09:30

سلام عزیزم امیدوارم خداوند سلامتی را همنشین پدر عزیزت کنه.
لطفا از سلامتی پدرتون یه خبری بدهید. دلتون به لطف خدا گرم

سلام به روی ماهت
بابا دیروز عمل شدن
خداروشکر کلستومی. و برداشتن و توده هم خارج کردن یعنی روده بزرگ رو درآوردن،دادیم پاتولوژی تا جوابش بیاد ببینیم شیمی درمانی میخواد یا نه؟
دکتر گفت تومور توی دیواره روده بوده و بیرون نزده اما فعلا باید منتظر جواب ازمایش باشیم
حال عمومیش بد نیست امادرد شدیدی داره و عملش خیلی سخت بوده

روجا یکشنبه 10 شهریور 1398 ساعت 22:31

سلام عزیزم
الهی که عمل پدرتون با موفقیت و سلامتی بوده، خدا بهشون سلامتی و عمر طولانی و باعزت بده
من قلبا و عمیقا معتقدم و به چشمم دیدم هر نوزادی که به دنیا میاد، قدمش برای خانواده اش پر از خیر و برکته و لطفهای خدا روانه اون خونه میشه، ان شالله پا قدم دختر قشنگت که تو راهه براتون پر از خیر و برکت و خبرهای خوش باشه و روزهای پر از شادی در انتظارتون باشه و زود زود خبر سلامتی کامل پدر عزیزتون و بهمون بدی

سلام عزیزدلم
قربونت برم انشالله که همینطوره
یک دنیا ممنونم از محبتت

نیسا یکشنبه 10 شهریور 1398 ساعت 20:56

شمیم عزیزم خیلی خیلی ناراحت شدم از صمیم قلبم برای پدرت دعا میکنم، براشون یه نذر قشنگ کردم دلت محکم باشه خدا مهربونه خیلی مهربونه.

قربون محبت و دل مهربونت

آشتی یکشنبه 10 شهریور 1398 ساعت 09:48

الان بهت زنگ زدم. بابا رو دارن عمل می کنن. تو پشت در اتاق عملی. ولی ما نمیدونیم داره چه اتفاقی می افته. خدابا دستهای دکترها داره بابا رو عمل می کنه. همه چی رو می سپریم دست خدا. اون بیشتر از همه برای بنده هاش دل می سوزونه.
خودش هم میگه من برام بنده هام کافی هستم.
از خدا برای بابا شفا و برای شما آرامش میخوام.

عزیزدلم مهربونم ممنونم از تماست و از دلگرمی هات الهی که خدا پدر ومادر نازنینت و همه عزیزانت رو بهت ببخشه

هما شنبه 9 شهریور 1398 ساعت 18:56

خدا بهتون کمک کنه پدرتون انشالله صحیح وسلامت به خونه میاد اون توده هم خوشخیم و هیچ جای نگرانی براتون نداره تو هم همراه خونوادت منتظر اومدن دختر کوچولوی نازت میشی

ممنونم عزیزم

نسیم شنبه 9 شهریور 1398 ساعت 10:01

قربونت برم ایشالا همه چی به خیر میگذره
الهی بابای عزیزت زود زود سلامت سلامت در کنرتون هست تا همیشه

ممنونم نسیم جانم

سسسسسسسسسسسسسسسسس شنبه 9 شهریور 1398 ساعت 08:25

الهی آمین
منتظر خبرای خوب میمونم

گلریز شنبه 9 شهریور 1398 ساعت 07:01

سلام عزیزم
نگران نباش ، حالت را خیلی درک می کنم ، دقیقا پارسال همین موقع ها بود که ما هم دقیقا با همین مساله مواجه شدیم ، البته بابای من حدود نه ماه درگیر بود و دکترها تشخیص نمی دادن ، تا اینکه بالاخره فهمیدن روده اش تومور داره و باید عمل بشه ، تازه دو ، سه ماه بعد عمل اول چسبندگی روده پیدا کرد و دوباره عمل شد اضطراب شیمی درمانی هم به یک طرف ولی خدا را شکر احتیاج نشد دوران خیلی سختی بود ولی خدا را شکر پدرم الان مشکلاتش برطرف شده و کنار ماست ، ان شاءالله پدر شما هم به زودی سرپا می شن و،شما هم خوشحال ، تا می تونید بهش روحیه بدید

الهی بمیرم برات
کاش هیچ کس درد کشیدن عزیزش رو نمیدید
نمیتونم تحمل کنم و میدونم چی کشیدی
خدا پدرتون رو بهتون ببخشه

نل شنبه 9 شهریور 1398 ساعت 02:04

شمیم جان چی شد نتیجه؟

داریم میریم بیمارستان،امروز بستری میشه،فردا عمل

مریم جمعه 8 شهریور 1398 ساعت 22:32 http://marmaraneh.blogsky.com

شمیم نازنین، حتما که خدواند مهربون حواسش به پدر و دختر هست . حتما که میدونه دختر دوست داره کوچولوی تو راه را تو بغل پدر بزاره که شیرین زبونیاشو ببینه. حتما میدونه گاهی زیادی داره سخت میگیره و باید کمی اجازه تنفس به بندگانش بده.

ممنونم مریم جان
گل پسرو از طرف من ببوس

فرناز بانو جمعه 8 شهریور 1398 ساعت 17:49

راستی شمیم جان اگه خدای ناکرده شیمی درمانی لازم بود موسسه روشنا که تحت نظر دکتر مولانا هستش رو فراموش نکن ... من پدرم تو این موسسه شیمی درمانی شدن ... با حداقل عوارض ... و اینطور که شنیدم الان یه شیوه ی جدید و فوق العاده موثرتر از شیمی درمانی رو انجام میدن به اسم ایمونوتراپی ...خیلی کم عارضه و فوق العاده موثره ... الهی که به حق بزرگی خدا اصن نیازتون نمیشه این اطلاعات

خیلی خیلی سپاسگذارم امیدوارم نیاز نشه ولی حتما یادم میمونه عزیزم
لطف کردی

فرناز بانو جمعه 8 شهریور 1398 ساعت 17:42

شمیم عزیزم ... چقدر از خوندن دوتا تاپیک آخرت شوکه شدم ... چقدر درکت میکنم ... چقدر این روزا سپری کردنش سخته ... ولی میگذره رفیق ... خوب و بد میگذره ... خوبی زندگی همینه ... که میگذره و هیچ حالتی موندگار نیست ... از ته ته ته ته قلبم برات بهترین هارو آرزو میکنم و مطمئنم که خدا دستاتو خالی نمیذاره ... همونجور که تا الان نذاشته و خودش هواتو داشته ... الهی که عمل به بهترین شکل ممکن انجام میشه و نیازی هم به شیمی درمانی لعنتی نخواهد بود ... چه خوب که از اون کیسه کلوستمی لعنتی راحت میشن ... خودش کلییییی روحیه میده براشون ...
رفیق تو این روزا تنها نیستی و از صمیم دلم واسه بهتر شدن حال دلت دعا میکنم اگه لایق باشم

الهی بمیرم واسه دلت چی کشیدی...
قربون محبتت خدا عزیزانت رو برات نگه داره

مینا جمعه 8 شهریور 1398 ساعت 17:07

ب حق علی ک مشکلشون زودتر رفع میشه

الهی آمین

سارا جمعه 8 شهریور 1398 ساعت 01:04

سلام عزیز دلم. الهی خدا به پدرت عمری باعزت بده

سلام عزیزم
ممنونم
الهی آمین

ژاله پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 23:43

الهی آمین.

مامان رها پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 23:09

الهییییی امین به همه ی‌اون دعاهای قشنگ اخر پستت

خیلی التماس دعا مامان رهاجان

اکرم پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 20:37

عزیزم شمیم جانم . انشاالله که خداوندی که خودش درد را داده ،درمان را هم .کمک می‌کنه به پدر عزیزت
از ته دلم دعا میکنم بعد عمل خوب بشن و نگرانی براتون وجود نداشته باشه

قربون محبتت اکرم جان

مهر پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 19:40

الهی الهی همه چی به خیر بشه براتون

ممنونم
انشالله

شیلا پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 16:52

ای جانم....

سوده پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 14:21

من از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم
برای رفع غمهایت
برای قلب زیبایت
برای ارزوهایت
به درگاهش دعا کردم
و میدانم خدا
از ارزوهایت خبر دارد
یقین دارم دعاهایم اثر دارد.

آتوسا پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 14:20

شمیم جون از دیشب که پستتو‌ خوندم خیلی دلم گرفت و متاسف شدم! امیدوارم خیلی جدی نباشه براشون دعا میکنم ، انشالله به خیر میگذره و سلامتیشونو بدست میارن. همیشه صمیمیت و رابطه گرم خانواده‌تونو تحسین میکردم امیدوارم که شادی به خونه‌اتون برگرده و بزودی با دل خوش دختر کوچولوتو بغل کنی.

قربونت برم عزیزم
متاسفانه خیلی خیلی جدی بود ولی تا اینجا که بخیر گذشت همچنان محتاج دعاییم عزیزم

ابانه پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 12:00

الهی دورت بگردم. خدا کمکشون میکنه عزیزم. نگران نباش

زنده باشی عزیزم
خدا عزیزانت رو بهت ببخشه

سمیه پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 01:06

خیلی متاسفم شمیم .. نگرانی‌ت رو درک میکنم .. امیدوارم همه چی به خیر بگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد