من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من،زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

یه انگیزه تازه برای زندگی

من و تو در بند شبی بیدادیم

از جلسه مشاوره برگشتم

یکساعتی معطل شدیم .ساعت هفت وقت داشتیم اما قبل از ما زوجی رو دادگاه فرستاده بود برای مشاوره قبل از طلاق!خداروشکر اشتی کردند و با یه دسته گل خوش و خرم اومدن بیرون...خداروشکر...ما که راضی بودیم دو سه ساعت دیگه هم بشینیم و اونا از طلاق منصرف بشن!

نوبت ما شد و خانوم مشاور کلی عذر خواهی کردن بخاطر طولانی شدن جلسه اشون و ما هم ابراز خوشحالی کردیم از اینکه جلسه ختم بخیر شده،بعد شروع کردیم دوباره خودمون رو معرفی کردیم و خانواده هامون رو،انگیزه مون رو گفتیم،خوبیا و بدی های همدیگه رو و...

در کل جلسه خوب و آروم پیش رفت بجز دو نکته.

اول خانم مشاور کلی تقدیر و تشکر کردن از ما بابت ثوابی که داریم میکنیم!!خوب من روی این موضوع یکم حساسم!

اول اینکه من فقط و فقط بخاطر دل خودم اینکار رو میکنم،اینکه من واقعا با تمام وجودم میخوام مادر باشم،و اینکه انقدر متقاضی فرزندخواندگی زیاده که اگر من اینکار رو نکنم یه خانواده دیگه بچه رو میگیرن و چه بسا خوشبخت ترش کنن!پس هیچ منتی به سر بچه ام ندارم و تا عمر دارم ازش ممنونم که امد و من رو به آرزوم رسوند...

توی پرانتز بگم که ما یعنی من و همسرم اگر آب دست هم بدیم رضای خدا رو مد نظر میگیریم،سعی میکنیم از عقل و فطرتمون که موهبت خداست بهره ببریم ،سالم زندگی کنیم،انسان باشیم و خداوند هم از ما راضی باشه...این در همه زندگی ما جاریست همونطور که اگر من بچه ام رو خودم زاییده بودم باز هم تلاشم برای تربیت صحیح و انسانی او برای رضای خدا بود...اما اینکه بگم صرفا فرزندخوانده اوردم تا ثواب کرده باشم کاملا اشتباهه و اگر کسی هم چنین فکری درباره نفس کار من بکنه اونهم اشتباهه...من از سر نیاز به مادر شدن به جایی رسیدم که عمیقا باور کردم فرزندم رو نمیتونم خودم بدنیا بیارم.اون رو خانم دیگری به دنیا اورده واسطه بوده تا من و دخترم رو بهم برسونه...اون بچه ،بچه خود خود منه فقط از شکم زن دیگه ای به دنیا پا گذاشته...من تا زنده ام خودم رو مدیون اون خانم میدونم و اگر روزی بشناسمش یا ببینمش دست و پاش رو غرق بوسه میکنم...

مسئله دوم که اذیتم کرد محرمیت بود که از طرف خانم مشاور مطرح شد.ما حکم نون و نمک اقای صانعی رو برای ثبت در پرونده مطرح کردیم که خوب وقتی ما باور داریم اون بچه دختر ماست دیگه موضعمون دربرابر محرمیت کاملا مشخصه!

اما خانم مشاور پیشنهاد صیغه محرمیت به پدرشوهرم رو دادن و گفتن بهش فکر کنید!!!!حتی نمیخوام بیشتر از این اینجا راجع بهش بنویسم این پیشنهاد دیوونه ام میکنه!مگر میشه نوه رو برای پدربزرگ صیغه کرد؟!

هیچی نگفتم،هر چی گفتن فقط لبخند زدم و گفتم شما درست میفرمایید،نمیتونم باهاشون بحث کنم،گوشتم زیر دندونشونه و اگر هر حرفی بزنم که با اعتقاداتشون مطابق نباشه دخترم رو بهم نمیدن اما واقعا دلم شکسته...

فکر میکنم اینا مادربودن منو پدر بودن حامد رو به رسمیت نمیشناسن!میدونم طبق روال قانون پیش میرن میدونم اونا هم مجبور به انجام یکسری مناسبات قانونی هستند ...از این قانون بی رحم بی احساس دلم گرفته...


نظرات 12 + ارسال نظر
نسیم دوشنبه 17 تیر 1398 ساعت 09:38

به این افکار و قانونای چرند اینا توجه نکن عزیزم...فقط یه لبخند یزن و بگو چشم..یعد کاری که قلب و مغزت میگه رو انجام بده

چشم عشقم خیالت راحت نمیگذارم روم تاثیر بگذارن
همچنان تو ابرام

رکسانا یکشنبه 16 تیر 1398 ساعت 20:28

چه نگاه قشنگی به این موضوع داشتین عزیزم. خدا هزار برابر شادی و برکت بهت برگردونه بخاطر این نیت انسانی و‌زیبا. ما خاله‌های مجازی چشم انتظار دخمل کوچولوت هستیم. دورش بگردم

ممنونم عزیزدلم
شما که خاله های واقعی واقعی هستید نگو مجازی!
شما در جریان خیلی مسایلی هستید که خاله های واقعی خیلی وقتا نمیدونن و حستون انقدر قشنگه که من که ایمان دارم دخترم خاله های خوب و مهربون زیادی داره

آشتی شنبه 15 تیر 1398 ساعت 14:08

سلااااااااااام عزززززززززززززیزم.
قربون خرداد پر از حادثه ات که پررررررررر شد از دلهره های قشنگ و رنگی رنگی.
منفی ها رو بریز دور. محرمیت یعنی چی؟ روح آدمها در ارتباطه. اون خدایی که این بچه رو بهتون داده، خودشم مواظبشه. منم این بحثها رو درک نمی کنم.
خوش باش. این روزهای قشنگ رو بهت تبریک میگم. این تولد خیلی متفاوته. خییییییییلی قشنگ و دل انگیزه. این قشنگترین و متفاوت ترین تولدیه که توی عمرم دیده ام.
تولدت مبارک عزیز دل خاله آشتی

قربون خودت و محبت بی حدو حصرت عزیزدلم
چه خوشگل از تولد دخترم گفتی خاله آشتی جونم

لاله جمعه 14 تیر 1398 ساعت 09:01

یعنی من زدم وبلاگ تو ، بعد یه صفحه جدید اومد و من نفهمیدم تویی با قالب جدید در صفحه .فکر کردم بالا پایین کلیک کردم یصفحه یه ادم جدیدباز شده .
شروع کردم خوندن و به خدا خیلی جدی تر و پحته تر از قبل بودی و باز من نفهمیدم تویی و تا اخر با گریه خوندم
بعد گفتن برم پست های قبلی این خانم رو هم بحونم که دیدم وای این که شمیمخ
مبارکه عزیزم خدا پشت و پناه تو باشه سایت رو سر دخترت باشه به شادی

من آدم جدی هستما!!!شاید اینجا عجولانه مینویسم تا فقط ثبت کرده باشم روزهامو
ممنونم لاله جانم چه به جونم نشست گفتی دخترت

ملیکا جمعه 14 تیر 1398 ساعت 05:39

سلام شمیم جان، خوب کارى کردى که حرفى نزدى
اینوقتا باید صبور بود و همه چیو به خدا بسپار.
صبح نزدیک است خامش کم خروش
من همى کوشم پى تو،تو مکوش

اره والا این راه فقط ازمون صبوری هست و بس

نجمه پنج‌شنبه 13 تیر 1398 ساعت 17:42

سلام عزیزم
چقدر حالم خوب شد با این پست
کی بشه عروس بشه،
مبارک باشه،الهی زود زود بیاد خونتون،عکسشو بذاری ما کیف کنیم.

سلام به روی ماهت
ایشالا ایشالا باورت میشه خودم دائم تو لباس عروس تصورش میکنم ،خودم یه گوشه ایستادم و با لذت تماشاش میکنم
ممنونم عزیزم

مامان رها چهارشنبه 12 تیر 1398 ساعت 14:43

شمیم نازنینم برای قسمت اخر مشاوره کسی از اقوام اگر فرزند شیرخوار دارن و ۲۴ ساعت به فرزند شما شیر بدهن مسئله حل میشه.برادرزاده ای خواهرزاده ای از طرف همسرتون و....باز دقیقش رو نمیدونم ولی عموی دوستم فرزندی که گرفتن و دوستم بهش ۲۴ ساعت شیر داد و مشکل محرمیت حل شد البته که اون خدای بالا سر انقد بزرگه بهترین راه رو هم در این زمینه جلوی پاتون میذاره من چیزی که شنیده بودم رو گفتم منتقل کنم

عزیز دلم درست میگی اما در حال حاضر هیچ کدوم از اطرافیان ما حتی فامیلهای دورتر هم بچه شیرخوار ندارن و این راه شیردهی کلا منتفیه

سسسسسسسسسسسسسسسسس سه‌شنبه 11 تیر 1398 ساعت 13:54

سلام
خوبین؟
بازم خوشحالم کردین.
این روزا میگذره و روزای شاد دورهم بودن میرسه مهربونم.
راستی تم جدید رو هم تبریک میگم. ولی یکم سخته تا عادت کنم.
ممنونم
روزای شاد تر داره میرسه

سلام
ممنونم شما خوبین
قالب قبلی رو بلاگ اسکای نابود کرد اینو علی الحساب داشته باشین تا یه فکری به حالش بکنم

ثریا دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 15:03

چشم شمیم عزیز . با خوندن نوشتتون رفتم به چهار سال قبل و خاطرات اون دوران و اون خطوط آخر متنتون که حساببی دلمو شکست درکتون میکنم چون از نزدیک دیدم بال بال زدنهای خواهرم و همسرشو .
اما شمیم جان .... این نیز بگذرد

عزیزدلم میدونم یاداوری این روزها برامون واقعا سخته اما میدونی ما پدر و مادرهای انتظار کشیده قدر بچه هامون رو خیلی بیشتر میدونیم ....بقول شما این هم میگذره ...فقط نمیدونم از اون روز که به من زنگ زدن تا امروز چرا انقدر دیر میگذره

ثریا یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 16:24

سلام بهتون تبریک میکم
خواهر منم چهارساله یه پسر کوچولو دارن
حالا افتادن دنبالش تا آبجی دار بکننش
امان از دست این کوچولو های پر خیر و برکت هزار الله اکبر به قدم خیر و پر برکتشون
امیدوارم شما هم مثل خواهر من هر چه زودتر تو خونتون صدای کوچولوهای شیطون شنیده بشه

عززیزدلم پسر کوچولوی خواهرت رو از قول من یه ماچ محکمش کن خدا براتون نگهش داره و به زودی ابجی جونش هم بیاد و شادی خواهرت رو تکمیل کنه

مامان ارسام یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 10:31

سلام خوبی عزیزم باهاشون راه بیا تا یه بچه اونم دختر سرپناه امن داشته باشه این قانون مزخرف مملکت ما هست کاری نمیشه کرد

سلام عزیزدلم
اره دیگه چاره ای ندارم مجبورم هیچی نگم تموم شه این مرحله ها

رویای ۵۸ جمعه 7 تیر 1398 ساعت 10:14

منم با تو هم عقیده ام....همیشه میگم من باید از بچه هام ممنون باشم که لذت مادر شدنو به من چشوندن...ولی هیچ وقت منتی از بابت زحمتی که براشون میکشم سرشون ندارم....

زنده باشی مامان مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد